TV BOX

بسم الله الرحمن الرحیم
تعادل حقوق زن و مرد در اسلام  

سورۀ احزاب  آیات 33 – 35 

دکتر حمید میرزا آغاسی  

 
بسم الله الرحمن الرحیم 

 

به نام خداوند بخشنده مهربان با نهایت افتخار برنامۀ امروز را در حضورتان شروع می کنیم .  

بطوریکه در دو هفتۀ  گذشته وعده کرده بودیم ، در این جلسه در مورد تعادل و برابری حقوق زن و مرد با هم صحبت می کنیم .  

در این راستا از سورۀ احزاب آیۀ 35 مدد می گیریم که در این آیه به رفتار مرکب و چند گونه زن و مرد در جامعه اشاره می شود وحقوق و پاداش ایشان را نزد خداآن طوری که معین شده است گزارش می دهد. 

مقدمتاَ می دانیم که حق همیشه در مقابل مسئولیت قرار دارد. مثل طلب که حتماَ باید در مقابل بدهی وجود داشته باشد. به عنوان مثال آدم نمی تواند خودش را طلبکار بداند بدون اینکه بدهکاری وجود باشد.  

حق نوعی مالکیت و نوعی توجیه دریافت امتیاز و وجود حقانیت است برای وصول یک امتیاز یا یک امکان و یا یک فضیلت است . 

اگر مسئولی وجود نداشته باشد حقی هم نمی تواند وجود داشته باشد . و اساساَ حق و مسئولیت پشت و روی یک سکّه هستند.  حق و مسئولیت حتماَ بایستی که در جامعه بوجود بیاید. یعنی اگر روی این کره زمین فقط یک انسان وجود داشت این انسان نسبت به فردیت خودش نه حقی داشت نه مسئولیتی .  

حق و مسئولیت در جامعه معمولاَ مطرح می شود وعلتش این است که انسان دارای امکاناتی است که هم درقوه و هم درفعل اوست . ضمنا انسان دارای نیازهائی است که این احتیاجات هم در قوه و هم در فعلیت ها . هر انسانی دارای مجموعه ایی از امکانات و مجموعه ای از احتیاجات است که این ها به صورت مرکب در انسان قرار دارد هم در قوه هم درفعلیت او.  

نیاز ها و امکانات انسان ، نا با هم دیگر برابر 

 هستند نه قابل تعویض و تبدیل هستند. نیاز ما وامکان ما در یک واحدی به نام واحد انسان نه با هم برابر هستند نه قابل تعویض و مبادله هستند.  

به عنوان مثال کسی که کفاش است، اگر بگوئیم که امکان او دوختن و تهیه کفش است . این امکان را دارد اما این شخص نیازهائی هم دارد. فرض کنید نیازمند مسکن است اما امکان ساختن مسکن را ندارد . در کار مسکن نیازمند است و در کار تولید کفش دارای امکان . اما این شخص نمی تواند نیاز خود را با امکان خود جابجا کند . یعنی اگر این شخص در روز می تواند ده جفت کفش تولید کند ، نمی تواند نه جفت کفش فراهم کند و به جای آن امکان ساختن مسکن پیدا کند .  

امکان و نیاز آنها با هم متفاوت است و غیر قابل تبدیل . این است که وجود نیاز و امکان و علت غیر قابل تطبیق و تبدیل بودنشان، انسان را در یک وادی اجتماعی قرار می دهد.  

انسانها برای تأمین نیازهای خود محتاج هستند که از امکانات انسانهای دیگر استفاده کند . انسان هائی که امکانی دارند که آن امکان تأمین کنند ه نیاز اینها است . این ترکیب نیاز و احتیاج با امکان و فضیلت در جوامع بشری باعث تأمین نیازها دردوطرف می شود. به طور متقابل . انسان هم برای تأمین  نیاز خود مجبور است که امکانات خود را با امکانات دیگران معاوضه و مبادله کند. یعنی کفاش به ساختمان ساز کفش بدهد و او هم به جایش به این شخص یک سرپناه بدهد. 

معاوضه و مبادلۀ بین امکان و نیاز ضامن دوام و بقای حیات انسان محسوب می شود. 

انسان برای مبادله بین امکان واحتیاج خود محتاج به دیگران است . برای اینکه از دیگری امکانات او را بگیرد و احتیاج خود را تأمین کند و از امکانات خود را در عوض به او بدهد ونیازهای او را تأمین کند. این احتیاج متقابل است و این تقابل ساختار منطق علت ایجاد اجتماع و زندگی اجتماعی برای بشر است .  

بنابر این انسان برای دوام حیات و برای استمرار هستی خود محتاج به معامله، معاوضه و نهایتاَ تجارت است و این الزام به تجارت همیشه ملازم هست با تشکیل یک جامعه و یا یک اجتماع و یا مجموعه ایی از انسانها بطوری که امکانات و احتیاجات آنها در دسترس یک دیگر قرار گیرد.  

پس اساس تشکیل و ترکیب هر جامعه ای به لحاظ وجود نیازها و امکانات طبیعی است که در انسانها به صورت نا مساوی وجود دارد . و اگر انسان نیاز و امکانش با هم برابر باشد واگر امکان انسان کامل بود و اگر امکان انسان می توانست نیاز او را تأمین کند زندگی اجتماعی برای بشر یک التزام نبود.  

می توانست که بصورت انفرادی زندگی کند مثل بسیاری از مخلوقاتی که می بینیم زندگی انفرادی دارند و قابلیت استمرار و دوام زندگی خود را دارا هستند و زنده بمانند درفردیت . اما انسان حتی به افراد خود نگاه کنید یک بچه تا سن چهار پنج سالگی هم قدرت این را ندارد که حتی تغذیه کند بدون کمک دیگران. درصورتی که در مخلوقات دیگر این کار به سهولت انجام می شود.  

پس انسان به این لحاظ موجودی اجتماعی است که نیاز به تکامل و نیاز به دوام هستی وبقای خویش داشته و این هستی و حیات فقط از طریق تشکیل جامعه و تعامل بین افراد برآورده می شود.  

اگر جامعه وجود نداشته باشد و اگر رد وبدل و داد و ستد و بطور خلاصه تعامل و تجارت بین احتیاج و نیاز انسان موجودنباشد ،انسان قادر به ادامۀ حیات نخواهد بود. 

دو لغت کلیدی بنای کار بشر در شناخت و استقرار حق و مسئولیت است .  

حق و مسئولیت ! ما نسبت به نیازهای خودمان دارای حق هستیم و در مقابل حق دیگران دارای مسئولیت می باشیم . در یک نظام متشکل ، حق هر انسان نیاز او به امکانات موجود در سطح جامعه است و مسئولیت هر انسان در همان جامعه امکانات همان انسان است . 

به بیان دیگر امکان هر انسان ، مسئولیت و حق دیگران است و احتیاج هرانسان حق او نسبت به مسئولیت دیگران محسوب می شود. 

برخورد و تعامل و تقابل این حق و مسئولیت اساس تشّکل انتظام و منطقا" و اساس قانونمندی در اجتماع است . وقتی که انسان مجبور به تشکیل جامعه می شود جامعه باید دارای نظمی باشد و یک قراری داشته باشد و صاحب یک جدول بندی و یک مرزبندی بین حق و مسئولیت وجود داشته باشد .  

انسان به این ترتیب از اجتماع به اعتلاف می رسد. یعنی یک گروهی که دور هم جمع شده اند و زیر یک آسمان زندگی می کنند  ولی هیچ نوع رابطۀ داد و ستد منطقی با یکدیگر ندارند . اینها در مرحلۀ پیشرفت اجتمـاع ، جـامعـه بـه حـد اعتلاف مـی رسـد. معتلـف مــی شوند. یعنی تعیین ارزش می کنند ، ارزشیابی کرده و به این ترتیب موضوع توازن و برقرار کردن رابطۀ ارزشها بین چیزهائی که رد و بدل می شود به وجـود مـی آید و در حفظ این تعادل و توازنی که باید بین ارزشهای رد و بدل شده بوجود بیاید ، پایه و مبنای عنصری به نام قانون در جامعه الزامی می شود . و بدین ترتیب یک ضابطه حاکم می شود در چگونگی کیفیت و کمیّت تعامل بین افراد بشر.  

پس بشر موجودی است اجتماعی . در اجتماع برای رد و بدل کردن امکان و احتیاج ضرائبی لازم است که اجتماع برای رد و بدل کردن احتیاج ضرائبی لازم است، پارامترهایی و یا وزنه هائی لازم است که بین ارزشهای رد وبدل شده یک ضریب مشترک و یک سنگ ترازوی قابل قبول همه مورد استفاده قرار بگیرد. 

اعتلاف در واقع نوعی مرز بندی است . نوعی ارزیابی و شناخت کاربرد و ترکیب وتفاهم و ایجاد انضباط و نظم و ترتیب و برقراری نوعی ضابطه در روابط اشخاص است . 

در مجموع تأیین ارزشها و تشخیص امکان و تبدیل امکان به احتیاج و تبدیل احتیاج به امکان از طریق تأمین آن و برقراری ضریب ها و مقیاسات وقواعد اندازه گیری در معاملات و مبادلات اساس اعتلاف و پیوستگی ارزشی را در جامعه بوجود می آورد که ارزشها با هم رد وبدل می شوند در واقع یک بافتی اجتماعی تشکیل می شود که در آن بافت برمبنای رد وبدل شدن نیاز است و امکان و جامعه از حالـت اجتمـاع به حـالت اعتلاف مـی رسد. 

به بیان خلاصه اعتلاف نوعی قانونمند کردن و ارزیابی کردن و ضریب ارزشیابی برای تعاملات افراد قائل شدن است .  

پس انسان نخست مجتمع می شود و ایجـاد اجتماع می کند و بعد معتلف می شود.  

اجتماع وقتی منضبط می شود دارای قرار و مدار خاص و مرتبی شد یعنی از حالت اجتماع به اعتلاف رسیده است .  

مرحلۀ اعتلاف مهمترین پایه هر جامعه بشری است که در این مرحله است که صحبت عدالت و ظلم مطرح می گردد. 

جامعه ایی که مبادلات  آن بر مبنای توازن وتعادل واقعی ارزشها پایه گذاری شده باشد از نوعی کشش و تـرکیب و انـسجـام و همبستـگی طبیــعی بـر خـوردار مـی شود. و جامعه ایی که ارزش یابی ها به صورت صحیح  و سالم در آن انجام نشده باشد پس رفت می کند و از اعتلاف کم کم به اجتماع و از اجتماع به عناد و متفرق شدن و روبروی هم قرار گرفتن نه برای معامله بلکه برای از بین بردن و تفریق می انجامد. 

جامعه ،  جامعۀ بی طرف است نه خوب است نه بد. جامعـه وقـتـی بـه طـرف دشمنی و تفریـق می رود یعنی امکانات از هم کم می شود و حاصل امکانـات صفــر مـی شــود، جـامعــه ایی مـی شــود غیــر تــولیــدی ، بــی خاصیت و بیگانه . اما اگر این جامعه به طرف اعتدال پیش رود و ارزیابی ها و ارزش یابی ها بر مبنای تعادل و توازن انجام شده باشد ، جامعه از حالت جمع شدن به حالت اعتلافی می رسند.  

یک ساعتی را در نظر بگیرید (ساعت مچی) ذرات فلز آماده در این ساعت جمع شده اند. اجتماع ذرات فلز در محفظۀ ساعت است . وقتی که اعتلاف بوجود می آید یعنی این اجزاء ساعت می گوید این چرخ بزرگ سه دور که می چرخد ارزش این دوران معادل با یک دور، دور آن عقربه یا چرخ کوچک است. تمام آن ذرات واعمال ورفتارشان دارای ارزش می شوند واین ارزشها در توازن و تعادل قرار می گیرند واز این قطعات پراکنده آهن ایجاد تولید شده و ثروت بوجود می آید . فعالیت بوجود آمده و یک خاصیت بوجود می آید. درک بوجود می آید و یک ضریب اندازه گیری. 

 همۀ اینها تولیداتی است که در اثر اعتلاف که بر مبنای ارزش یابی که موجب ترکیب واتصال قطعات جامعه می شود ، جامعه به طرف اعتدال پیش می رود . اگر این ارزشیابیها بر مبنای اعتدال نباشد جامعه پس رفت می کند و بر می گردد و به صورت جامعه معاند در مقابل هم قرار گرفته و به جای اینکه ارزشها با هم جمع بشوند و ایجاد ثروت کند ارزشها از هم کم شده و تفریق می شوند وایجاد نکبت و بی خاصیتی و دشمنی و انهدام را در جامعه فراهم می آورد.  

همۀ نظام های سیاسی و افتصادی در طول تاریخ در همین مقطع دارای اثر مثبت یا منفی شده اند . جامعه ایی که اعتلاف در آن بر مبنای عدالت باشد و توازن طبیعی بین ارزشها برقرار باشد به سوی اتحاد پیش می رود .  

اتحاد به معنای یکپارچگی ، اتحاد در اعضاء و وحدت در هویت ! یعنی اجزاء یک اتومبیل را در نظر بگیرید که ابتدا اینها پراکنده بودند . چرم در یک جائی قرار دارد ، لاستیک در جای دیگر ، صندلی همینطور . اینها هر کدام در یک جائی جمع می شوند ، ارزشهای این ها معین می شود . اعتلاف را بکار می گیرند اگر این اعتلاف بر مبنای عدالت باشد و بر مبنای توازن باشد، تشکیل یک اتومبیل می دهد . اتومبیل ضمن اینکه ذراتش در اتحاد مشخص و معین است ،( تفاوت اتحاد و وحدت در این است که در وحدت هویت یا خاصیت اجزاء متشکله از بین می رود اما در اتحاد این اجزاء در هویت خود باقی می مانند ) . 

به یک اتومبیل نگاه کنید اجزاء آن در اتحاد معین است : لاستیک است ، چرم است ، آهن است ، شیشه است ... اینها همه در حالت اعتلاف به حالت اتحاد در آمده اند . اما از اتحاد اینهـا یک وحـدت هـویت ایــجاد مـی شود . یک اتومبیل ایجاد شده که اتومبیل دارای هویت مستقل خود برپایِۀ هویت های فردی نسبت به اجزائی است که تشکیـل آن اتومبیـل یا هویت جدید را داده انـد. ایـن است که اجتمـاع به سـوی اعتلاف پیـش مـی رود و در صورت وجود عدالت در اندازه گیری ها و ارزش یابی ها به اتحاد می رسد.  

در چنین جامعه ایی یعنی جامعه ایی که به اتحاد رسیده است و شروع به کار کرده و تولید می کند ، فعلیتی در جامعه دیده می شود. در چنین جامعه ایی بعد از اینکه اتحاد بوجود آید تولید و ثروت بوجود می آید . تولید و ثروتی که بر اساس توازن و تعادل باشد در افراد ایجاد آرامش می کند و ایجاد امنیت کرده و جامعه ایی که از امنیت برخوردار باشد، در او مهر و مودّت بوجود می آید.  

استقرار موازین عدالت بزرگترین مشکل نوع بشر از آغاز خلقت تا کنون و احتمالاَ تا روز قیامت خواهد بود.  

همۀ فسادی که در جامعه بشر ایجاد می شود در مرحلـۀ ای است که ارزیابـی ها و مرزبنـدی هـا انجام می شود. و در واقع ضوابط معین می شود . پارامترها اندازه گیری می شود . مترها ساخته می شود و ارزشهای تبادل وتعامل معین می گردد.معمولا" در این قسمت به علت اینکه ارزشها برابر نیستند و عدالت در تعیین ارزش نقشی ندارد و اکثراَ افرادی که ظالم هستند در این اندازه گیری ها دخالت دارند ، وقتی جامعه می خواهد این ارزشیابی ها را بکار ببندد دچار تخریب می شود و جامعه از هم منفصل می گردد.  

جامعه ایی بوجود می آید که افراد جامعه به جای اینکه تأمین نیاز های هم را بکند ، تفریق نیاز های هم را می کنند . و در مجمـوع همیشـه بین نیـروهای ایـن جامعـه ایی که در عناد به سر می برند یک خط منها وجود دارد. و در پایان کارانرژی وخاصیت این جوامع صفر است .  

یکی از خواتص جـوامـع استعماری همین تفریق نیرو ها و جوامع پیشرفته ، افزایش این نیروها با یکدیگر است.  

عدم وجود تعادل در جوامع بشری پیوسته موجب تجاوز و جنگ ، ناامنی ، جهل ، خشونت ،خرافه ، برده داری ، آدم فروشی ، فساد ، طغیان و عصیان و نهایتا" انحطاط مقام آدم به مقام پائین تر است  . 

پس ملاحظه می شود که حق و مسئولیت به معنی نیاز و امکان در فرد و اجتماع است . تبادل و تعامل بین حق و مسئولیت اساس و پایۀ جامعه را بوجود می آورد. اساس مدنیت و تمدن و شهر نشینی بر اساس کیفیت و نـوع تعـامـل و تعـادلی است کـه بین حـق و مسئـولیت مـی شود. بین امکان و نیاز می شود. 

 داد و ستد و تعامل و رفتار و هنجار اجتماعی انسان در جامعه در حقیقت یک نوعی تعدیل و تعادل در رد و بدل کردن ارزشهاست . این است که برای اندازه گیری ارزشها ما مجبور هستیم که به رفتار و هنجار افراد توجه کنیم . چون ارزشها در رفتار و فعلیت افراد است که متبلور و منسجم شده و خودش را نشان می دهد .  

در دین توحیدی یک حق بیشتر وجود ندارد ! و آن هم حق حیات است . شعب حق حیات می تواند مطابق فرهنگ و سنت و نیاز هر جامعه ایی تقسیمات مناسب پیدا کند اما ریشه و اساس همۀ حقوق و حق ها در یک حق واحد بیشتر نیست و آن هم حق حیات است . به این علت حق حیات دارای ریشه اصلی است که اگر حیاتی نباشد هیچ حق دیگری ملزم به او وجود نخواهد داشت . 

 طبیعی است که حق حیات انسان مسئولیت انسان دیگری است . همانطور که در مقدمه گفتم ، هر وقتی که ما به حق مراجعه می کنیم باید دنبال مسئولیت بگردیم . هروقت صحبت مسئولیت می کنیم باید دنبال صاحب حق یا محقی بگردیم .  

 حق و مسئولیت و پیوند این دو در جامعه تضمین زندگی و حیات انسان ها ست . این است که حق و مسئولیت مجموعا" وقتی با هم ترکیب می شوند یک حق کلی بوجود می آورد به نام حق حیات . حق حیات هم مثل بقیۀ حقوق مشمول قانون حق و مسئولیت است . 

 من نسبت به حیات خودم دارای حق هستم و دیگران برای تأمین حیات من دارای مسئولیت هستند . از طرف دیگر من برای حیات همۀ انسانها و همۀ مخلوقات و موجودات دارای مسئولیت هستم و همۀ موجودات و مخلوقات برای حیات من دارای مسئولیت هستند . این تبادل حق و مسئولیت در ریشه حق که حق حیات است در دین توحیدی حق واحد و در عین حال قابل انشعاب محسوب می شود. 

در فرهنگ های غربی و شاید فرهنگهای تابع آن ملاحظه می کنید که معمولا" حق را به سه عضو حق مالکیت و حق حیات و حق آزادی تقسیم می کنند . یعنی آزادی و مالکیت را منشعب از حق حیات به صورت مستقل نه منفک اعلام می کنند . پس سایر حقوق فرعی مثل حق فرزند داری ، تولید مثل ، حق تحصیل ، حق سفر، حق اشتغال ، حق در آمد و بقیۀ حقوق شعبه های از این سه حق اصلی هستند.  

در اسلام حق مالکیت امانی وجود دارد . ما در اسلام مالکیت مطلق نداریم . مالکیت از نوع امانی داریم همینطور آزادی بیان داریم که به تفصیل در مورد آن صحبت شده که شامل حق بیان و حق قلم می شود . یعنی آزادی بیان و قلم .آزادی مالکیت امانی و بعد حق حیات سـه حـق اصلـی است کـه در اسـلام راجـع آن صحبت مـی شود. 

 

انسان موجودی است اجتماعی و اجتماعی بودن انسان به لحاظ تفاوت امکان و نیاز اوست و امکان هر انسانی مسئولیت آن انسان است نسبت دیگران و نیاز هر انسانی حق او را تشکیل می دهد بر دیگران . 

نیاز هر انسان مسئولیت دیگران است و حق هر انسان نیاز دیگران است . 

این رابطۀ بین حق و مسئولیت و رابطۀ بین امکان و نیاز، انسان را موجودی اجتماعی می کند به اجبار و او را موظف به رعایت قوانین اعتلافی و اتحادی یک جامعۀ سازنده  می کند.  

آنچه که حق و مسئولیت نام دارد در بعد فعلیت وکرداری و رفتاری انسان ظاهر می شود. یعنی حق و مسئولیت یک جنبۀ تئوری ندارد که انسان در مرحلۀ عقیده پابند آن باشد ، حتما" حق و مسئولیت بایستی که در تعامل و رفتار و در داد و ستد و فعلیت انجام بشود. 

بر این اساس، رفتار و کردار انسانها را در برخورد این دو موضوع (حق و مسئولیت ) و اینکه  آیا بین زن و مرد حق دارای تعادل است یا نه صحبت می کنیم . 

 

از سورۀ احزاب آیۀ 35 : 

 

بسم الله الرحمن الرحیم  

" انا المسلمین و المسلمات..... مسلم به معنی کسی است که تسلیم شده و کسانی که در روابط اجتماعی و عبادی تسلیم یک فرمانی یا یک نظریه هستند مجری آن نظریه هستند که در مقابل آن نظریه عبادت و تسلیم دارند ، تشکیل می دهد از چیزی که آنها مطیع هستند نسبت به آن امری که مطاع بر این مطیع است.  

بنا بر این ضمن این که ما در وادی امر وقتی به لغت مسلم نگاه می کنیم ، تنها یک صفت در مقابل ما ظاهر می شود ولی این یک صفتی است که فاعلیت دارد و نوعی رفتار و هنجار و کردار و تعامل و دادو ستد اجتماعی در آن مطرح است . چون انسان وقتـی مسلـم می شود یا تسلیـم می شـود در اینجا تسلیـم آیات قـرآن مـی شود و دستورات قرآن را می پذیرد یعنی در واقع اسلام او فعلیتی به دنبال دارد که انجام یک سری کارهاست .  

      (جنبه های عبادی آن را که کنار بگذاریم ، مثلا" باید زکات بدهد و یا انفاق کند و یا اگر می خواهد ازدواج کند شرایط ازدواج را باید رعایت کند ) یک سری قیود و هنجارهای اجتماعی است که باید رعایت کند. این است که وقتی به لغت مسلم نگاه می کنیم یا مسلمه در واقع اشاره می شود به یک سری رفتار و کردارهائی که تابعیت از یک ضابطه و یک قانون خاصی می کند که در این مثال ضابطۀ قرآنی است .  

" اِنَالمُسلمِینَ وَ المُسلِماَت ... به درستی که مسلمانان مرد و مسلمانان زن ...  

" وَالمُومِنینَ وَ المُؤمِنَات ... وقتی که ما در مورد ایمان صحبت می کنیم همانطور که بارها عرض کردم ، کسانی که ایمان می آورند ، (ایمان داشتن اطلاع است ، داشتن معرفت و اطمینان و دارای توکل باشد و همینطور دارای اتکاء . یعنی اگر ما بخواهیم ایمان را تجزیه کنیم باید در درجۀ اول از یک امری مطلع باشیم و بالاتر از اطلاع معرفت داشته باشیم .  

به این معرفت و این اطلاع به این ضابطه که یاد گرفته ایم اعتماد کنیم ، اطمینان کنیم توکل کنیم به کارساز بودن این رابطه که یاد گرفته ایم  و به آن تکیه کنیم و از مجموعۀ اینها یعنی از این اطمینان و اتکاء و توکل احساس امنیت و آرامش کنیم. احساس خطر نکنیم . 

 مجموعۀ اینها وقتی که به هم بیـامیزد ایمـان را مـی سازد ). این است که ایمان هم فعلیت و رفتار است یعنی انسان در مرحله ایی معرفت پیدا می کند و به معرفت خود اعتماد می کند ( اعتماد یک فعل است ) اطمینان می کند و بالاتر از همه توکل و اتکاء دو ستون اصلی است که سازمان رفتاری ایمان را تشکیل می دهد یعنی کسی که دارای ایمان است به اعتقادات ایمانی خود اولا" تکیّه کرده و جزء دستورات ایمانی متکی به دیگری می شود. 

 متوکّل می شود . توکل می کند و یک رابطۀ توکیلی بین وکیل و موکل برقرار می شود که خود این تشکیل یک سازمان هنجار و رفتار را می دهد . دراین مورد می گوید : " مؤمنات ومؤمنین .... هم مومنین مرد و هم مومنین زن " وَالقَانِتینَ وَ القَاِنتَات ...قنوت به معنای فرمان برداری به معنای راهگشائی و متصلی بودن ، کسی که به صلات می نشیند .  

صلات یعنی کسی که ایجاد ارتباط و اتصال می کند بین وکیل و موکل . بین مخلـوق و خالـق راهگشـائی می کند نقبـی مـی زند و راهی باز می کند . یا کانالی می زند به خالق ! دست به حبل الله  دارد و از طریق آیات الهی با خدا در ارتباط قرار می گیرد و به سمت قانت می رسد . او کسی است که پیوسته در حال ارتباط و اتصال  و هم زمان در حال نیاز و احتیاج است به خالق و هرچه به خالـق نزدیک تر می شود از خویش دورتر می شود و در این فاصله ایی که قطره هرچه از رودخانه دور می شود همان اندازه به دریا نزدیک می شود . قانت کسی است که راهگشائی کرده و به توکل و توسّل در ارتباط و اتصال حق رسیده.  

مقام بسیار بالائی است که میفرماید : هم کسانی که قانا هستند و هم کسانی که قانته هستند . هم زنها و هم مردان قانت . 

" وَالصَادِقینَ وَ الصَادِقَات..... و کسانی که صدق دارند صادق هستند هم صادق زن و هم صادق مرد. 

مقام صدق مقامی است که شاید با توجه به آیات دیگر و در فرصتی بیشتر باید مطرح شود که بتوانیم آن را کامل کرده و ببندیم.  

صدق عبارت است از راستگوئی و راستجوئی و راستی در رفتار . صدق علامت کسی است که به تزکیه کامل و خلوص کامل رسیده .  

صادق یکی از اسامی خداست .اگر انسان به جائی برسد که خلل و اضافه و غبار و رسوب  دروجود او نباشد و تجلی اعمال و رفتار او مبین فطرت پاک او بشود به مقام صدق رسیده ات . صدق فقط دروغ نگفتن نیست !  

صدق به مرحلۀ کامل خلوص رسیدن است و به مرحلۀ از خود بی خودی درحالی که انسان از همۀ ناخـالصی های خود دور می شـود و به تـزکیـه کامـل مـی رسد و به مرحلۀ قنوت واقعی می رسد و آنچه که از او استخراج می شود خارج از ارادۀ شخص است و او نمی تواند خارج از انعکاس صحیح  فطرت خویش را بیان کند. و توضیحات دیگری که انشاء الله در فرصتهایی دیگر صحبت خواهد شد. 

کسانی که صادق هستند چه مرد چه زن! .... 

" وَالصَابِرینَ وَ اَلصَابِرَات .... و صبر کنندۀ مرد و صبر کنندۀ زن ...  مردان و زنان صبور .  

صبر اکثـرا" به کاهـلـی و سـستی و بـی کـاری و بــی همتی گفته یا معنی  می شود در بازار .  

اما صبر معنی دیگری دارد . یکی از معانی صبر تحمّل است و لی صبر برای خلاصه کردن گفتگوی این جلسه ، به دو عبارت کلّی می تواند تجزیه شود و ازآن طریق معنی و مفهوم آن روشن شود.  

هرصبری بر دو استوانه جای دارد . یکی تجهیز است و تدارک و دیگری تحمل است . همیشه صبر، موقعیتی است که بعد از شکست بوجود می آید . اگر عمل و رفتار ما اقدام یعنی چیزی که قدم بر می داریم و قوه خود را تبدیل به فعل می کنیم از طریق قدم و تقدیم ، اگر آن با خطر و انسداد و مانع مواجه نشود ، نیازی به صبر نیست . چون پیروزی و فتح ایجادشده . وقتی فتحی بوجود نمی آید و به جای فتح انسداد بوجود می آید وانسان ممنوع و متوقف می شود یا به بیان دیگر در عملی که انجام می دهد دچار شکست می شود و دچار ناکامی می شود و به هدف نمی رسد و از جائی که هست پائین پرتاب شده که همۀ اینها در بعد شکست خلاصـه مـی کنیم ،لازمۀ صبر حتما" شکست است تا صبر توجیه بشود . و صبر عبارت از اندیشه ، از تدارک و تجهیز و تعامل که انسان تدارک و تجهیز کند و تحمل کند برنامه حمله و جهاد مجدد را فراهم کند و آن قدمهائی را که ناپایدار بوده شناسائی کند و ازنقشه های قبلی رفع اشکال کرده و مجددا" اقدام کند .  

صبر به معنی این نیست که انسان فقط متحمل باشد یا به خواب بعد از ظهر صبر نمی گویند و به بی کاری هم صبر نمی گویند. 

" والصابرین و الصابرات و الخاشعین و الخاشعات ... و کسانی که خشوع دارند و تواضع دارند . فروتنی داشته و سر به زیر هستند . در مقابل خشوع و خضوع یعنی کسی که از اعمال خودش ترسناک است .کسی که نسبت به آنچه که انجام داده یعنی به صحت و درستی آنچه که انجام داده بیمناک است . 

 بر اساس تعاریف قرآنی انسان همیشه می تواند که به کمال برود و هرچه انسان بیشتر به کمال نزدیک بشود از دوران غیر کمالی خویش متأثر می شود . محـزون مـی گردد که چرا من با این همه امکان کامل نشدم . و انسان هرگز به کمال مطلق نمی رسد و یکی از دلایلش این است که روز قیامت یکی از اسامی اش یوم الغبن است . روز تأسف و کم آوردن است . روزحزن است که انسان فکر می کند دارای امکاناتی بوده و برای تکامل خودش استفاده نکرده .  

این است که چون ما همیشه معتقدهستیم که یکجائی در کار ما لنگی وجود دارد . یک مقداری از امکانات خود را استفاده نکریم . سست کاری و کم کاری کردیم و بسیاری از ما بد کاری کردیم . آنهائی هم که بدکاری نمی کنند کم کاری کرده اند . کیست که بتواند بگوید هرچه کرده در کمال بوده است . کیست که بتواند سر خود را راست بگیرد در مقابل اعمالی که انجام داده ؟  این است که همۀ ما نسبت به اعمالی که انجام می دهیم باید لااقل یک حالت تواضع و خشوع و خضوع داشته باشیم . یعنی ترسان باشیم از آنچه کرده ایم و از نتیجۀ آن به خود بیائیم و سر افکنده شویم و درمان کنیم سرافکندگی خود را . نه اینکه سرافکنده باقی بمانیم . با برطرف کردن علل و عوامل سرافکندگی بتوانیم که به کمال برسیم .  

خاصیت خشوع و خضوع در دربدری یا سرنگونی یا سرپائینی نیست . وقتی انسان این خواص را داشته باشد و به عدم کمال خود پی ببرد وترسان باشد از آنچه کم کرده و از کاستی های خود نگران باشد ، این خضوع و خشوع باعث می شود که انسان انرژی بیشتری پیدا کند و سریعتر به طرف کمال حرکت کند .  

می بینیم که باز هم در بعد رفتاری نسبت به این کار اشاره می شود در قرآن . چه کارهائی باید کرد که از مرحلۀ خشوع و خضوع بتواند که تا حدودی سر خود را راست بگیرد ، آن اقدامات و اعمال در بعد حق و مسئولیت نسبت به جامعه ایی است که در آن جامعه ما این فعلیات را انجام می دهیم .  

کسانی که خاشع و خاضع هستند ( زن و مرد)  

" وَ المُتِصَدِّقِینَ وَ المُتِصَدِّقَات .... متصدق کسی است که برای اثبات صدق و صداقـت خـود ، مصـداق پیـدا مـی کند . یعنی انسان با اعمال و رفتارش که (باز حق و مسئولیت در آن است) مصداق صدق خود می شود . شاهد صدق خود می شود . اعمال و رفتار او دلیل بر صداقت اوست  بدون اینکه شخص اظهاری بکند.  

فرض کنید کسی می گوید که به باید به بی بضاعت کمک کرد و ما می بینیم که در عمل علاوه بر اینکه به کسی کمک نمی کند از جهل و ناتـوانـی آنهـا استفــاده مـی کند و آن لقمـه نانـی هـم کـه دارد از آنهـا سـرقت مـی کند. خوب او متصدق نیست! چرا؟ برای اینکه کارش مصداق ادعایش نیست . نشان می دهد که در این شخص صدقی وجود ندارد که اعمال و رفتارش بتواند نشان دهد که متجلی رفتارش باشد. 

         متصدق کسی است که اعمال و رفتاراو شاهد وجود صدق در اوست و معمولا" متصدق به کسی می گویند که صدقه می دهد . صدقه عبارت است از عمل و رفتار و از هنجار و کرداری در رابطۀ با حق و مسئولیت که شخص به وسیله آن پرداخت یا عمل ، ایجاد اثبات در صداقتی می کند که مدعی شده .  

متصدق در اصطلاح عامیانه به کسی می گوید که صدقه می دهد . می دانید که در ازدواج به مهریه گفته می شود. و وظیفه ای است که در قرآن به پرداخت آن تأکید شده . لااقل به قبول داشتنش . وآن در اصطلاح مهریه گفته می شود ولی اسم قرآن آن صداق است . یعنی عملی که مرد صداقت خود را و ادعای صدق خود را به آن وسیله اثبات می کند .  

صداقی که مرد به عنوان مهریه می پردازد مصداق ادعای صداقت اوست . والا صدقه نمی پردازد به زن . صدقه هم معنی اش این نیست که کسی با پرداخت آن از قضا وبلا نجات پیدا کند . اینها همه اراجیفی است که به دین اضافه کرده اند برای کسانی که می خواهند صدقه بگیرند یا می خواهند صدقه دهنده را در مقام فرعون قرار بدهند والا صدقه عبارت است از عمل و فعلی که مصداق اثبات صداقت و درستی و صدق شخص می شود.  

" وَالصَّائِمینَ وَ الَصَّئِمات ... و روزه داران مرد و زن... روزه یک فعلیتی است که می شود ساعتها در مورد آن رفتار صحبت کرد اما چون باز رفتار وفعلیت است در ارتباط با حق و مسئولیت و جابجا کردن نیاز و امکان است .  

" وَالحَافِظینَ فُروجُهم وَ الحَافِظَات... بسیارمهم است که توجه کنید وقرآن را باز کنید و ببینید که حافظ فروج یعنی مراقبت از اندام تناسلی ! و این حفاظت را می بینیم دراینجا به مرد نسبت داده قبل از اینکه به زن نسبتی بدهد. ( توجه آقایان را جلب می کنم به اینکه فکر نکنند حفاظت فروج فقط مخصوص زنان است وقرآن بر مردان آسان گرفته . در این آیه نگاه کنید که تقدم این امر به مردان داده شده ) " والحافظین فروجهم ... مردانی که محافظ اندامهای تناسلی خود هستند. "و الحافظات ... و زنانی که محافظ و نگهبان و قدر دان اندامهای خویش هستند . " و الذاکرین الله کثیرا" و الذاکرات ... و کسانی که بسیار یاد آور خدا می شوند و یاد آوری یعنی به یاد آوردن و دنبال کردن ، عبادت کردن و تطبیق کردن است.  

آخرین جمله ایی که در برنامه امشب می توانم بگویم این است که: 

 برای همۀ اینها وعده داده شده است از طرف خدا " و اجرا" عظیما " برای اینها مغفرت و اجر و پاداش (پاداش یعنی حق ) برای همه اینها مغفرت و حقی عظیم حقی که قابل تصور نیست برایشان در نظر گرفته شده. برای اعمالی که انجام می دهند و این بزرگترین سند حفظ تعادل مرد و زن در قرآن است که توضیحات بیشر در مورد آن را اگر عمری بود در جلسات دیگر تقد یم خواهیم کرد.      

 

            والسلام علیکم والرحمة الله و برکاته