TV BOX


بسم الله الرحمن الرحیم


 به نام خدا با سلام و تقدیم ارادت وبا درود به روان پاک همۀ رسولان حق، از این نشست به بعد برنامۀ جدیدی را پایه گذاری می کنم که درامتداد با اهداف شبکۀ پیوند برای ایجاد تفاهم و صلح جهانی است. 

صلح جهانی و تفاهم با معارفه  تبادل نظرآغاز می شود و از تبادل و تعامل نظرو عقیده است که انسان نهایتا به فوائد امنیت آشنا می شود و تشخیص می دهد که عدالت درمان نهائی همۀ دردهای جامعۀ انسانی در همۀ ادوار و مقاطع تاریخی بوده، هست و خواهد بود.  

در این برنامه که نـام آن آتش در نیستـان بـرآن نهـاده ام، نـه تنهـا نی هـای خشک سـوزانـده می شوند، که اگر مغزی در آن یافت شود به شهدی شیرین و طبعی شکرین تبدیل خواهد شد. 

اشعار زیر بعضاً به مشتاق علیشاه اصفهانی و بعضاً عرفانی دیگر نسبت داده شده است. سراینده آن هر که هست از معتقدینِ وحدت وجود محسوب می گردد. 

 

یک شب آتش در نیستان می فتادهمچنان اشکی که برجان می فتاد 

شعله تا سرگرم کار خویش شدهر نی ای شمع مزار خویش شد 

نی به آتش گفت این آشوب چیستمرتو را زین سوختن مطلوب چیست 

گفت آتش بی سبب نفروختمدعویی بی معنیت را سوختم 

مرد را دردی اگر باید خوش استدرد بی دردی علاجش آتش است 

 

 

با آنکه تعداد شبکه های فارسی زبان از حد نیاز گذشته است اما هنوز این رسانه ها از فقدان برنامه رنج می برند هنوز هم از قبول برنامه هائی که منعکس کنندۀ نظریات  مختلف بوده باشد و گشاینده مشکلات محسوب شود طفره می روند. به این لحاظ شبکۀ پیوند این فرصت را به همۀ افراد برای اظهار نظر و برقراری پل ارتباط عقاید می دهد تا نا گفته ها گفته شود و مافیای مخوف انحصار از میان برداشته شود.  

در این برنامه نقد و انتقاد همۀ امور از دین تا فلسفه و از جامعه شناسی تا روان شناسی مورد بررسی خواهد گرفت و به همۀ کسانیکه نامی از آنها برده می شود، یا مطلبی از ایشان نقل می گردد، فرصت مشروط ارائه می شود تا در توضیح و تشریح آنچه گفته اند فرصت سخن و دفاع داشته باشند. 

امیدوارم این خدمت ناچیز مانند سایر خدمات این حقیر مقبول خاطر خطیر اساتید و دیگر منتقدان محققین قرار گیرد. باشد که از این رهگذر فاصلۀ ما با صلح و تفاهم و امنیت و عدالت کمتر شود. 

در برنامۀ امروز موضوع مقام و حقوق زن در دین اسلام و دین یهود از دیدگاه شبکۀ فارسی زبان BBC در جزئیات مورد تجربه و تحلیل قرار می گیرد. در آغاز برنامه آقای داریوش کریمی برنامه ساز با تجربه و فاضل شبکه BBC دربارۀ تشابه موضع زن در اسلام و یهود برنامه را ارائه کردند که در آن سه نفر از محققین شرکت داشتند. 

موضوع برنامه حجاب - چند همسری – ازدواج – طلاق و ارث بری زنان سخن به میان آمد و از تشابه دو دین در این موضوعات مطالبی از شرکت کنندگان ارائه شد. 

آقای کریمی در آغاز به موضوع مهمی اشاره می کنند و دین را در دو مقطع استنادی و اتکائی به متون اصلی و همچنین به دین درمتن تاریخ تفکیک می کنند. 

ایشان این سئوال را مطرح می کنند که اساسا مبانی شرعیات دو دین و وجوه تشابه و یا تقارن آن بر اساس تاریخ و یا برپایۀ  متون اصلی است. به عبارت  دیگر اقای کریمی به دین تاریخی در مقابل دین اصیل اشاره می کنند که این طبقه بندی با آن که کاملاً مشخص بیان نشده است اما باب یک نگرش تحلیلی جدید را به موضوع دین و فرهنگ گشوده است. 

شرکت کنندگان خانم نیکنام مهری کارشناس الهیات یهودی – بهار داوری استاد تاریخ ادیان در دانشگاه ساندیگو و رضا علی جانی پژوهشگر ادیان ( چند کتاب در مورد حقوق زن در متون مقدس )  

 

شروع خانم نیکنام : 

اولین سئوال در مورد مفهوم متون اصلی یا اولیه دین یهود از دیدگاه یهودیت است. در این سئوال در واقع به پایه و اساس دین یهود اشاره می شود. یعنی دین به عنوان یک ایدئولوژی وَحیانی مطرح می شود و مورد شناسائی قرار می گیرد. در پاسخ این سئوال خانم نیکنام اظهار می دارند که متون اولیۀ یهود شامل دو منبع است. 

در این پاسخ یک اشتباه بزرگ وجود دارد و آن این که دین، با تعاریفی که در مورد مفهوم آن مورد قبول همگان است نمی تواند بیش از یک منبع واحد داشته باشد. اگر مقصود خانم نیکنام اختصاص یک منبع واحد به مقاطع مختلف تاریخی است که این امر باعث تعدد و تفکیک مکتب نمی شود. به عنوان مثال اگر دین اسلام در طول 23 سال به پیامبر نازل شده است دلیل این نمی شود که اسلام بیش از یک منبع رحمانی را دارا است. 

دین به عنوان یک ایدئولژی وحیانی دارای یک منبع واحد است و تعریف خانم نیکنام با مفاهیم قابل قبول موضوع دین همخوانی و هماهنگی ندارد. ایشان می فرمایند: اصل دین یهود بر دو محور استوار است یکی کتب توراتی و دیگری مجموعۀ تلموذ.  

در مورد کتب توراتی به نُسخ خَمسه اشاره می شود که به باور ایشان همۀ این 5 کتاب وحی است، در حالی که عقیـدۀ یهودیت چنین نیست و انـزالات وحیـانی در دیـن یهود به ده فرمان محـدود می شود. آنگاه در مورد منبع دوم به کتاب تلموذ اشاره می کنند و آن را دو بخش می دانند و بخش اول به نام میشنا معرفی می شود و بخش دوم به نام تلموذ.  

خانم نیکنام تلموذ را به دو بخش میشنا و گمارا تفکیک نمی دانند و از میشنا به نام کتاب فقه و شرعیات نام برده اند و از کتاب گمارا به عنوان تفسیری بر میشنا. در نظریه رسمی یهودیت میشنا اشاره به مجموعه ای است که از قرن دوم قبل از مسیح تا سال 61 بعد از مسیح، تهیه و تدوین و استنتاج آن به طول می انجامد و کتاب میشنا، کتاب فقه و شرعیات نیست. کتاب میشنا منبع اولیۀ و اصلی دین یهود است. در واقع معرف پایۀ وحیانی دین یهود را تشکیل می دهد و جز کتاب تلموذ محسوب نمی شود. 

کتاب تلموذ نوعا کتاب حدیث و تفسیر است و گمارا اشاره به دوران معینی از جمع آوری مفسرین و فقهای یهود است. 

به عبارت دیگر میشنا منبع الهی و تلموذ جمع منابع انسانی است که کتاب باز یا open end است و تدوین و تهیه آن 15 قرن به طول انجامیده است و نشانه تحولات و تغییرات در استنباط از متون اولیه دین یهود است و نمی تواند با اصول الهی دین یهود هم سنگ باشد. آنگاه گوینده به دو تورات اشاره می کند که یکی گفتۀ خداست و دیگری سخن مردم.  

سخنی که در طول 1500 سال بارها تغییر کرده است و متحول شده است و به همین لحاظ هر تحولی نماینگر این واقعیت می باشد که هیچ یک از استنباط ها دارای قاطعیت مطلق نیست و انتساب مواضع متقاوت و متضاد به منبع مطلق وحیانی نوعی کفرو اسقاط اعتبار اصالت دین یهود محسوب می شود و صحیح نیست. 

کتاب میشنا در قرن دوم مسیحی پایان نیافته است بلکه در سال 61 میلادی تکمیل شده است. کتاب میشنا کتاب فقه نیست، فقه زائیده فکر انسان است بر اساس استنباط او از متون اصلی، اما متن اصلی نیست. لازم است که گوینده تذکر دهد که منبع وحیانی دین یهود کجاست؟ 

یکی از موضوعات مشکل آفرین در تعامل و تبادلات مربوط به اندیشه ها و باورهای دینی اشتباهات رایج مکرری است که از تعبیر غلط واژگان ناشی می شود. به عنوان مثال واژه فضیلت از ریشه فَضَل به معنای زیادت و افزایش یک موضع در تطبیق با یک یا چند موضع دیگر است. در عبارات معمولاً فضیلت را به دو شاخص بیان می کنند و مفهوم آن را مشخص می نمایند و آن این است که آیا فضیلت مربوط به حق می شود و یا مربوط به مسئولیت. 

آقای کریمی از خانم نیکنام دربارۀ  مقام زن و موضع حقوقی زن در یهود سئوال می کند و ایشان به موضوع مسئولیت اشاره می کنند. 

ده فرمان به طور مستقیم حدود مسئولیتها را مشخص می کندکه البته در سوی دیگر معادله، حقوق ممتقابل از طریق تطبیق و استنتاج تعین می شود. اما پاسخ خانم نیکنام چنان است که ده فرمان به حقوق مساوی اشاره کرده . در حالیکه ده فرمان به مسئولیتهای مساوی اشاره دارد. 

این اشتباه در قرآن هم اشکالات فراوانی ایجاد کرده است حتی وقتی گفته می شود که فضیلت مردان بر زنان به لحاظ مسئولیتهای مرد در حمایت و حفظ حقوق زن است، با این وجود باز هم اشاره می شود که : فضلیت مرد بر زن در اسلام مبین نوعی نا برابری و بی عدالتی است. 

خانم نیکنام به موضوع  عبادات اشاره می کنند که یک امر واجب است و این امر را مربوط به منبع فقهی و حدیثی دین یهود می دانند در حالیکه در قرآن به عبادت به عنوان یک اصل واجب اشاره می کند که سابقۀ آن فراتر از حضرت ابراهیم ذکر شده است. به عبارتی دیگر گفتۀ ایشان عبادت در دین یهود بر اساس استنباط متحول و متغیر فقیهان معین می شود و در اصل دین یهود به عقیدۀ ایشان اجبار عبادت وجود ندارد. 

داستان خلقت 

آقای کریمی به موضوع آفرینش به عنوان یک موضع اصلی اشاره می کنند که تشکیل دهندۀ پایۀ وحیانی و فلسفۀ تحقق دین است. خانم نیکنام می فرمایند که در روز ششم خدا انسان را خلق کرد. انسانی که نه مرد بود و نه زن و هم مرد بود و هم زن. آنگاه می فرمایند که در فصل دوم از پهلوی مرد ( که قبلاً نه مرد بوده و نه زن ) زن را می آفریند و توضیح نداده اند که اولاً فصل اول و دوم مربوط به چه دورانی است و چگونه و با چه مکانیسمی در این فاصله انسان خنثی به انسان مذکر تبدیل می شود. 

ایشان می گویند بشر اول دارای دو جنسیت بوده و این نظریه مفسرین یهود است. و بعد از پهلوی این بشر دو جنسی در یک زمان هم بشر مونث خارج می شود و هم بشر بی جنس تبدیل به جنس مذکر می شود؟! 

موضوع خیلی پیچیده است از خود خلقت هم پیچیده تراست و نمی دانم اگر آقای کریمی از نقش عقل و منطق در این فرضیه سئوال می کرد پاسخ مخاطب چه می بود؟ 

در تورات آمده است که آدم و یا بشر خاکی نام اولین انسان حیاتمندی بود که خداوند آفرید و او را از خاکی آفرید که از همۀ کره زمین جمع شده بود و بعد از آن از پهلوی او حوا را آفرید که همسر او باشد.  

برخلاف آنچه مخاطب بیان کردند که در آئین یهود خلقت اول مربوط خلقت مذکر است،( از آقای علیجانی سئوال می شود که مبانی استناد مقام زن در اسلام کدام است  و از چه روشی برای این تشخیص و شناخت استفاده شده است. ایشان  درآغاز به دو روش تاریخی و یا تحقیقاتی و الهامی یا ایمانی و عقیدتی اشاره می کنند. از دید ایشان همۀ متون دینی در دنیای گذشته شکل گرفته اند دو مطلب در اینجا هنوز گنگ است: 1- اینکه متون دقیقاً اشاره به کدام منابع است؟ 2- دنیای قدیم اشاره به چه مقطعی از تاریخ در ارتباط با تکوین و تشکیل دین است).  

متون می توانند به دو بخش اساسی تقسیم شده متن قرآنی و متون تاریخی که شامل متون حدیثی، روائی و متون مربوط به شرایط و شئون نزول آیات قرآن. 

متن قرآنی ومتون تاریخی که شامل متون حدیثی، روایتی و متون مربوط به شرایط و شئون نزول آیات قرآن . به بیان دیگر یک متن برای باورمندان اسلام، متن وحیانی استو متون دیگر متونی هستند که یا استنباطی هستند و یا نقل قول از استنباطات نوشته ها هستند.  

در مورد دنیای قدیم ما تاریخ را به دوبخش تقسیم می کنیم. قبل و بعد از دوران بعثت پیامبر، مقاطع این دو تاریخ است . 

با این توضیحات به بقیۀ مطالب آقای علی جانی گوش فرا می دهیم.  

آقای علیجانی به نقش تاریخ در قرائت متون اشاره می کنند و می گویند: هیچ متنی فرا تاریخی نیست و تاریخ در استنباط از متون مؤثر است. البته متون غیر وحیانی یعنی استنباطهای افراد و تفاسیر ایشان تحت تأثیر تاریخ و عوامل دیگر بوده است. اما متن اصلی دین تحت نفوذ تاریخ نمی تواند باشد و یا لااقل از دیدگاه قرآنی چنین امری غیر ممکن است. 

البته متن قرآن در زمان نزول در یک مقطع تاریخی نازل شده و فهم آن مربوط به تاریخ آن زمان بوده است، اما ما در حال حاضر  برای فهم مکتب قرآن به استنباطهای تاریخی اشاره می کنیم، یا به منبعی که فـرا تاریخی است. یعنـی ما برای فهـم اسلام به هـزاران اندیشه و برداشت افراد تکیه می کنیم یا به اصل سندی که در طول تاریخ تغییر نکرده است؟ 

در پاسخ آقای علیجانی یک اشکال بزرگ به چشم می خورد که ایشان فقه و شرعیات مجاز و متحول اسلامی را با متون اصلی قرآن به صورت غیر مجاز مختلط می کنند و تطبیق می دهند. به عنوان مثال مابرای فهم حق زن و یا موضوع طلاق  یا ارث و یا اساساً هر موضوعی که در قرآن به عنوان حکم آمده است به قرآن هدایت می شویم و از آن کتاب استنباط مستقیم می کنیم. 

آنچه در تأثیر تاریخ است، قرائت افراد از قرآن است. مابرای فهم قرآن بین قرآن و غیر قرآن باید به قرآن که در اصالت افضلِ بر احادیت و اسلام تاریخی است مراجعه نمائیم. 

آقای علیجانی در استفاده از واژه متون، کلام وحیانی را با استنباط انسانی مخلوط می کنند وهمه متون را تحت تأثیر تاریخ قلمداد می نمایند. آنگاه اشاره می کنند که در متن قرآن نیز، مثلاً در مورد حقوق زنان در نوع حکم و قضاوت وجود دارد. در جائی حقوق زنان را رعایت کرده است و در جای دیگر ( در متن قرآن ) در ارتباط با موضوعات طلاق – ارث و تنبیهات جزائی حقوق زنان رعایت نشده است. 

ایشان معتقد به وجود دو نوع حکم متخالف در قرآن هستند و در واقع منبع اختلاف را به قرآن نسبت می دهند، که این امر کاملاً مغایر با مطالبی است که در متن قرآن آمده. که در قرآن نه خلافی وجود دارد و نه در فهم مطالب آن تردیدی جایز است.  

و بعد اشاره فرمودند که بعضی از احکام قرآن در مورد حقوق مدرن امروز دارای عدم برابری و ضعف است. ایشان در اثبات این امر به قانون ارث اشاره می کنند. بدون توجه به این موضوع که قانون ارث در قرآن اجباری نیست، بلکه یک مورد اختیاری است. قانون اصلی قانون وصیت است که پس از پرداخت دیون نسبت به مازاد، حق وصیت، شامل و قاطع می گردد.  

در صورت تخلف فرد از ثبت وصیت، قرآن اشاره به روش علاج و درمان می کند که در عدم وجود وصیت، قانون ارث جایگزین می شود. یعنی شخص می تواند با عدم وصیت، تسلیم قانون ارث شود و یا با وضع وصیت قانون ارث را در مورد خویش اسقاط نماید. 

آقای علیجانی به طور خلاطه اشاره به اعتبار متون مقدس در زمان وضع قانون و یا نزول آیه می نماید، و می گویند: به این علت که اعتبار متون مقدس نمی تواند در زمان حاضرابقاء شود، بنابر این متون اصلی تنها در زمان خودش معتبر بوده اند و با همۀ امتیازات زمان خود در این زمان بی- اعتبار هستند. 

مطلب دیگری که ایشان مطرح فرمودند: به امکانات پیامبر در زمان خود اشاره کردند که حداکثر امکانات برای اصلاح توسط پیامبر اسلام انجام شده.  

در باور دینی اسلامی پیامبر اسلام مطلقاً چنین وظیفه ای به عهده نداشته است. ایشان نه وکیل خدا بودند نه وکیل مردم ونه مسئول اعمال مردم بوده اند و نه اجازۀ هدایت داشتند و نه توان ارشاد. تنها مأموریت ایشان تلاوت و تعلیم ، تزکیه ، کتابت و حکمت از متون قرآنی بوده است. (و چون صحبت از امکان ایشان مطرح نیست و امکانات انسانی مورد بحث نیست، سخن از ارشاد الهی است که فاقد محدودیت است). 

 

خانم بهار داوری 

در پاسخ سئوال آقای کریمی که آیا در متون دینی اختلاف وجود دارد یا خیر؟ خانم داوری موضوع اختلاف در متن را با اختلاف در استنباط اشتباه می کنند و می گویند هم اختلاف در متن است و هم در استنباط از متن، که چنین نیست.  

در متن هیچ نوع اختلافی نیست و اختلافات استنباطی باید در معارفه و مشاوره قرار گیرد تا تأویل شود. علت فاصلۀ اسلام تاریخی از اسلام قرآنی، نبودن آزادی و امنیت بیان است که موجب انسداد معارفه و بیگانگی و تفرقه در استنباط می شود تا آنجا که اسلام تاریخی پایۀ تفرقه و فرقه سازی می گردد. 

اشتباه بزرگ دیگر خانم داوری مقایسۀ متون اصلی با متون تاریخی است. در مورد دین یهود ایشان متون اصلی و تاریخی یعنی میشنا و تلموذ را اشتباهاً با هم ترکیب می کنند و از سند واحدی نام می برند که دارای دو مؤلف است و بر اساس این فرضیۀ غلط نتایج بی پایه ای را مطرح می کنند. درمورد تألیف و تنزیل خانم داوری اشتباه بزرگی می کنند. قرآن به وسیلۀ خدا تألیف نشده. تألیف یعنی گرد آوری، توسط پیامبرهم تألیف نشده بلکه قرآن به باور مسلمانان کلامی است که از طریق تنزیل به پیامبر وحی شده است.  

خانم داوری اشاره به استنباطهای متفاوت از متن واحد قرآن کرده اند و این امر را علت تفاوت بین اسلام قرآنی و اسلام تاریخی دانسته اند. در صورتی که در قرآن تفاوت استنباط و معارفه و مشاوره، شروط لازم و کافی برای رسیدن به تأویل استنباط و تشکیل شورا و تعین قانون بر اساس اشتراک عقیده و رعایت استنباط جامعه و برتری آن بر استنباط فرد است. 

خانم داوری در مورد استقلال و تمامیت قرآن اشاره نمی کنند و تصور ایشان این است که احکام درونی قرآن باید در خارج از قرآن متبلور شود و به موضوع امامت و رهبری زن در اسلام اشاره می کنند در حالیکه در قرآن هیچ نوع ممنوعیتی برای مدیریت زن تصریح نشده است. و این قاطع دعوی است و محلی برای تردید و اختلاف باقی نمی گذارد. فقه اسلامی نمی تواند نافی مصرحات قرآن باشد و یا حلال را حرام و یا حرام را حلال کند. 

موضوع : شباهت ادیان، شباهت آفرینش 

آقای کریمی فرض را بر این می گذارند که داستان آفرینش در همۀ ادیان کما بیش یکسان است. نخست باید گفت که ما دو دین براین منظور نمی توانیم داشته باشیم. یکی دین یهود است و یکی دین اسلام، دین مسیح تابع داستان آفرینش در تورات است و مسیح گفته است که از یک واو از تورات را تغییر نمی دهد.  

در تورات انسان مرد انسان اولیه است و این انسان از خاک زمین آفریده شده و در روز ششم قبل از آن که در روز هفتم خدا به خواب و استراحت بپردازد، و بعد از این که انسان مرد آفریده شد، از دندۀ این انسان مذکر زن بیرون می آید و آفریده می شود؟! 

در اسلام (قرآن) همۀ بشریت و همۀ انسانها از نفس واحد آفریده شده اند و انسان نوعی از آن نفس واحد آفریده می شود و هم مرد و هم زن از آن نفس واحد آفریده می شود. و آنگاه از مرد و زن نسلهای دیگر پدید می آید و در جهان پراکنده می گردند. 

تفاوت عمدۀ این دو دین در اصل آفرینش آنهاست که در اسلام زن و مرد از یک اصل واحد آفریده شده اند در حالیکه در آئین یهود و مسیح، مرد از پهلوی خود زن را زائیده است. 

خانم داوری اشاره فرمودند که در تورات تاریخ وقوع وقایع دارای نظم و ترتیب است و در اسلام این ترتیب رعایت نشده است و همینطور گفته اند که درباره تقدم خلقتِ انسانِ زن و مرد در تورات تصریح نشده است درحالیکه در تورات تقدم خلقت به مرد اشاره کرده است. ضمناً در مورد اصالت آنچه به نام تورات شناخته می شود، هر انسانی بر اساس عقل و منطق می تواند گواهی دهد که مطالبی که به عنوان وحی در طول 270 سال جمع آوری شده تا چه اندازه از اصالت ترتیبی و معنائی برخوردار است. 

هم در زبان عربی و هم در عبری همۀ جمادات و موضوعات دارای جنسیت هستند اما این به آن معنا نیست که جمادات و موضوعات جاندار جنسی هستند. بنابر این اشاره به نفس در قرآن اشاره به یک منبع و مأخذ است که زن و مرد به طور مساوی درساختمان خود از مصالح بنای آن ساخته وتشکیل شده اند. بنابر این تصور و یا نظریه در مورد تأنیث، ریشه خلقت فاقد استثناء است. 

 

بر اساس آنچه در 27-26 -1 Genesis آمده است، خدا مرد و زن را هم زمان آفریده است. در متن مطلب چنین آمده: 

<< پس خدا آفرید انسان را در صورت خدا، مرد و زن، خدا ایشان را آفرید>> 

در بخش دوم از کتاب Genesis آمده است که خدا نخست آدم را آفرید و سپس او را در باغ عدن جای داد. اندکی پس از آن خدا تصمیم گرفت (اراده کرد) که برای آدم همسری بسازد (خلق کند) و حیوانات زمینی را خلق می کند و آسمانی را تا ببیند مگر کدام یک از ایشان برای تربیت و همسری آدم مناسب هستند. آنگاه خدا همۀ حیوانات را نزد آدم قرار می دهد و آدم هر یک را به نام می خواند تا آنکه تصمیم می گیرد که همۀ حیوانات برای همسری او مناسب نیستند. آنگاه خدا خوال عمیقی بر آدم مستولی می کند و در حالیکه آدم در خواب بود.حوّا را از پهلوی او ایجاد (خلق) کرد. وقتی آدم بیدار شد تشخیص می دهد که حوا بخشی از او است و او را به عنوان همسر پذیرا می شود.... 

این اشکال به دو طریق به وسیله مفسران و فقیهان یهود حل شده است. یکی اینکه حوا همسر دوم آدم بوده است (حوای اول) و چون آدم از او ناخشنود بوده خدا او را با حوای دوم تعویض می کند که آدم از او خشنود باشد. 

درطریق دوم اشاره 1-8- Genesis   Rabab   و 1-14   Leviticus می شود که خدا موجودی را خلق کرد که دو جنس بود و او بدو قسمت تقسیم شد و زن و مرد از آن ساخته شدند. 

در هر حال در تورات خلقت بشر و وجود حوای اول تا اواخر قرون وسطی  موضع "Litith" یعنی حوای اول تا همان تاریخ در متون یهود دیده نمی شود. 

15:36 برای خانم نیکنام این آیه قرآن مهم است: 

( 4:01 ) ای مردم به رّب خود تقوا بورزید. هم او که شما را از یک واحد یگانه ( تن یکتا : منبع واحد ) بیافرید و همسر او را هم از او پدید آورد ( از همان نفس واحد ) واحد تقسیم شدنی است.  

" یا ایهاالناسُ اتَقوا رَبَّکُم الَذی خَلَقَ مِن نَفسِ واحدةِ وَ خَلَقَ مِنها زوجِهاَ وَ بث مِنها رِجالاً کَثیراً وَ نِساءً "  

در اینجا دقیقاً مفهوم خلق منها یعنی خلقت از همان واژه مؤنث یعنی نفس. چه را ها ضمیر مفرد مؤنث است. 

بدین ترتیب تصور نمی رود که موضوع از نظر ترتیب و منبع آفرینش بتواند قابل ابهام باشد. 

 

................................................................................................................................ 

16:49 ما از دید مذهبی باور یهود را در مورد این تضاد و بتابین در همین صفحات توضیح داده ایم. 

 

 

41: 17 موضوع بتائن در خلقت به شرحی که در متون یهودی موجود است مربوط به 5 کتاب اصلی می شود و ارتباطی با کتب بعدی یهود ندارد. 

 

 18:00    چنــد همســری  

آقای کریمی سئوال می کنند که در متون اصلی و پایه ای دین یهود ( یعنی در بخش وحیانی دین ) شرایط ازدواج و تعدد ازواج چگونه است ؟ 

خانم نیکنام در پاسخ اشاره به سنت دین یهود می کند و سنت پیامبران قبل از حضرت موسی، و یکباره به قرن دهم در اروپا وارد می شوند و شیوۀ یک همسری را، علی رغم تجویز صریح تعدد زوجات در یهودیت، بعنوان شیوۀ مرسوم یهودی معرفی می کنند، که با موازین فقهی و وحیانی دین یهود تطبیق نمی کند. 

قانون تعدد زوجات در باور یهودی به دو موضوع مستقل از یکدیگر اشاره می کند و یا شامل دو بخش مستقل است. 

نخست ازدواج همسر و یا زوجه در زمان شوهرداری با مرد و یا مردان دیگر  دوم موضوع ازدواج مرد زن دار با زن و یا زنان دیگر. 

در مورد ازدواج زن با چند مرد موضوع بسیار مهم است. در مورد ازدواج مرد با چند زن در قبل و زمان معاصر تلموذ این امر مجاز بوده است. تا قرن دهم که در آن تغییرات فقهی ایجاد می شود. در این زمان هم هنوز آراء کلی یهود بر این اصل بود که مردانی که دارای قدرت اقتصادی کافی هستند می توانند چندین همسر داشته باشند. بطور کلی هیچ نوع ممنوعیت متفق القولی در امر تعدد زوجات در آئین یهود وجود ندارد. تا آنجا که اسناد موجود معتبر گواهی می دهد تا هزار سال پیش هیچ نوع ممنوعیت و یا محدودیتی برازدواج مردان در آئین یهود مقرر نشده بوده است. همۀ محدودیتها و ممنوعیتها نوعاً فقهی و فتوائی است، به این ترتیب هر فتوا اجتهادی که مزاحم و مباین اصل باشد بی اعتبار است. به این لحاظ یا عقاید و نظریات فقهی باطل است و یا استقلال و اعتبار وحیانی دین یهود ساقط می شود. 

       هر متن وحیانی و اصلی در موضوع احکام اگر تجویز، تعدیل و تحول حکم را نکرده باشد، اجتهاد فتوا و ایجاد هر نوع تحول و تغییر، نوعی تغییر و تحول غیر مجاز از دین محسوب می شود.  

 

 

 

 

 

چنــد شوهری 

در مورد چند همسری خانم نیکنام تذکر دادند که این قانون تابع قانون مدنی کشورهای متبوعه می باشد و آقای کریمی به این قانون به عنوان بخشی از قانون مدنی اشاره کردند. با وجودی که قانون ازدواج بخشی از قوانین مدنی است اما تخلف از آن مشمول قوانین جنائی است. 

به عنوان مثال چند همسری در قوانین یک همسری، نوعی جنایت محسوب می شود. مثلاً در کشور آمریکا شخص در هر کجا که بیش از یک همسر داشته باشد، (منظور همسر رسمی است والاّ همسرغیر قانونی مجازات است)، در موقع ورود به آمریکا می تواند به عنوان یک مجرم جنائی قابل تعقیب باشد. البته از آن جهت که سیاست و اقتصاد مافوق شرافت و عدالت است. 

این موضوع برای سرمایه داران و صاحبان قدرت سیاسی مجاز است و از نظر یک یهودی چه در یمن باشد چه در مدینه، تعدد زوجات از دیدگاه دینی که حقوق بشر را پذیرفته است، بسیار بعید و حیرت انگیز است. 

آقای علیجانی در مورد چند همسری در اسلام اشاره کردند که در اسلام تا 4 همسر برای یک مرد مجاز است و شرط آن شامل موضوع عدالت می شود که در یک شرط می گوید مشروط به آنکه عدالت داشته باشید  

و به عنوان شرط دوم که نمی توانید عدالت داشته باشید.  

به نظر می رسد که آقای علیجانی در باب سورۀ نسا (4 آیه 33) سخن می گوینـد. در ایـن آیه اشـاره می کنـد که اگر موضوع حقوق یتیم و حفظ آن مطرح باشد، تحت شرایط معینی بیش از یک همسر مشروطاً مجاز می شود. 

نخست باید دانست که این آیه در ادامۀ آیاتی است که دقیقاً و مشروحاً به حقوق امانی در ارتباط با حق یتیم و مسئولیت امین به امانت یتیم تحکیم حکم می کند و موضوع اصلی در این آیه (33) رابطه امانی بین امانت گزار و امانت دار است و موضوع ازدواج موضوع فرعی است نسبت به موضوع اصلی است. در این آیه می گوید           در ادامۀ آیه قبلی که گفته است به یتیمان اموالشان را باز گردانید و پلید را جانشین پاک نسازید و اموال ایشان را با مشارکت در اموال خود بی ارزش نکنید که این گناه بزرگی است..... 

آنگاه اگر بیمناکید که در حق یتیمان به عدل و انصاف رفتار نکنید..... و بعد به موضوع ازدواج اشاره می کند. واگر می ترسید که به عدالت رفتار نکنید به یک زن اکتفا کنید. در این آیه دو شرط قائل شده است. یکی شرط مطرح  بودن حقوق یتیم، و البته رابطۀ منطقی و حلّال بین این دو موضوع و دوم رعایت عدالت. باید دانست که ازدواج خود نوعی قرار داد است که رضایت و ظرفیت دو شرط اصلی آن هستند. 

تقریباً همۀ مفسرین از اشاره به این موضوع خودداری کرده اند که ازدواج یک امر دو جانبه است و از هر دو سو مطالبۀ رضایت و ظرفیت می کند. چنین تلقین شده است که ازدواج تحکیم یک حکم و یک امر از طرف مرد به زن است و اساساً نقش زن در موضوع ظرفیت و رضایت در امر ازدواج در منافعِ نا حق و یا جهل مفسران مدفون شده است. باشد که این اخطارها تنبیهی باشد بر پیکر مسئولیتهای فراموش شدۀ ایشان!. 

در این آیه قرآن از نظر مفسرین تنها نقش مرد مطرح است و با تصمیم او به صورت یک طرفه ازدواج حاصل می شود.  

هیچکدام تا بحال نگفته اند که نقش زن در تحقق احکام این آیه و تأمین شرایط آن تا چه حد حیاتی و واجب است ؟! یعنی اگر زن راضی به ازدواج با مرد در شرایط موجود او نباشد، ازدواج صورت نمی گیرد، و این زن است که تصمیم می گیرد حقوق زناشوئی خود را به نفع حق یتیم و به خاطر حفظ منافع یتیم تعلیل نماید. پس در این آیه چهار حکم وجود دارد: 

 

ارتباط باحقوق امانی یتیم و تأثیر ازدواج در حفظ این حقوق  

رابطۀ ازدواج با حفظ حقوق یتیم 

ظرفیت مرد وزن برای ازدواج  

رضایت مرد وزن برای ازدواج 

شرطی که موجب اسقاطِ شمول دین آیه می شود، عدم وجود هر یک از شرایط فوق و عدم وقوع عدالت است. 

آقای علیجانی اشاره فرمودند که در اینجا عدالت به عنوان شرط مطرح شده و در جای دیگر در قرآن گفته است که شما قادر به رعایت شرط عدالت نیستید. 

در این آیه گفته است که در صورت عدم امکان تأمین عدالت به یک همسر اکتفا کنید. یعنی شرط وقوع عدالت و تشخیص آن به عهدۀ طرفین واگذار شده. در آیۀ دیگر (129: 4) در ادامۀ آیه قبلی که می گوید در مورد اختلاف در ازدواج اندرز به صلح می دهد و امر به عدالت می کند که صلح معلول آن است و آن وقت در آیه بعدی در این باره می گوید: استطاعت استقرار عدالت در بین زنان برای شما وجود ندارد هرچقدر هم در این امر اصرار بورزید. 

بنابراین درتمایل به دیگری از حد خود فراتر نروید تا همسر پیشین خود را به نحوی بلاتکلیف بگذارید و بدانید که اگر اصلاح بورزند و اگر تقوی پیشه کنید که خداوند غفور و رحیم است. در این آیه بطور ساده اشاره می کند که تنها راه جبران دشواری تأمین عدالت بین زنان دانستن تقوی و اصلاح امورمی باشد که این هر دو موجب رحمت و بخشایش می شود و مشکل تأمین عدالت به عنایت حضرت حق درمان و تأمین می شود. 

اسلام بر مبنای تک همسری بنا شده و آیه فوق و همینطور آیه قبلی هر دو دال بر وجود این علت اساسی برای قانون تک همسری است و همانطور که گفته شد، زن و مرد با توجه به این مشکل و شرایط دشواری که در بردارد برای حفظ حقوق یک انسان بی دفـاع منافـع و حقوق خود را تعدیل می کند. 

سخن درباره ازدواج در اسلام فرصت بیشتری را مطالبه می کند که مربوط به نقد مطالب برنامۀ پرگارنمی شود. 

48 :  23  

 آقای علیجانی در این قسمت مرتکب اشتباه بزرگی می شوند و احکام دین را با تحولات و تغیراتی که موجب تکامل و ترقی جامعه در یک مقطع معین تاریخی می شود، کاملاً اشتباه می کند و پیامبر اسلام را یک اصلاح گر و یک ترقی خواه و یا به گفتۀ خوشان یک رفورمیست مترقی برای یک مقطع معین زمانی معرفی می کنند. 

ظاهراً گوینده رسالت اصلی پیامبر را فراموش کرده اند و محودیتهای ایشان و مسئولیتهای ایشان را نادیده گرفته اند.  

مسئولیت پیامبر ابلاغ تا تلاوت و تعلیم از مفاد و آیات قرآنی در حکمت و تزکیه و کتابت بوده است و سنت پیامبر اطاعت از تعالیم قرآن بوده است و ایشان نه وکیل خدا بوده و نه وکیل مردم و نه مسئول اعمال مردم!. 

آنچه موجب تحول جامعه تابع اسلام شده است احکام قرآن است و محمد (ص) در این امر توانی و امکانی جز اطاعت از آیات الهی نداشته است.  

به نظر می رسد گوینده اسلام را کاملاً بی اعتبار کرده و همۀ تحولات و پیشرفت ها را متعلق به محمد دانسته است که در واقع نوعی نفی الهیت و وحیانی بودن قرآن به زبان سیاسی است. 

00 :24  

 در باب تشابه بین مطالب قرآن و تورات، خانم داوری مجدداً اشاره به ابهام در تقدم خلقت زن و مرد نمی داند و برای اثبات این امر به خارج از قرآن رجوع کرده اند و استنباط طبری را ملاک عمل قرار داده اند. در حالیکه به قول خود ایشان 5 آیه در قرآن در ارتباط با خلقت وجود دارد که همۀ آنها مربوط به چگونگی آفرینش است. 

در مورد تقدم آفرینش تنها یک آیه وجود دارد که آنهم اشاره به سرشت واحد و منبع واحد در امر آفرینش می کند. و در مقابل سند قرآن و سند طبری، استناد به قرآن منطقاً باید از اعتبار بیشتری برخوردار باشد. 

ایشان اقرار می کنند که تفسیر قرآن با اصل قرآن کاملاً در تضاد است. با این وجود هنوز استناد به حدیث و روایت را رها نمی کنند. امیدوار که ایشان این روش تحقیق را به دانشجویان خود تحمیل نکنند. 

خانم داوری در پاسخ علت این تضاد در استنباط مفاهیم قرآنی اشاره کرده اند که مفسرین قرآن مفاهیم قرآن را بر اساس شرایط مقطعی از تاریخ قرار داده اند که در آن می زیسته اند. این بیان ایشان کاملاً مستند و معتبر است و کاملاً علت بی اعتبار بودن استنباط طبری را از قرآن توجیه می کند که بین دو متن یکی متن وحیانی است که تابع انزالات ربانی است ویکی متنی است که به قول ایشان متأثر از شرایط مقطع تاریخی است که بر او حاکم بوده است. 

00 : 27  

 در مورد روش دین شناسی باید گفت شناخت دین، در مورد لااقل اسلام موکول به شناخت قرآن است و آن به این علت است که قرآن مدعی است که  کتاب اَتم و اَکمل است که البته این موضوع در مورد متون مقدس سایر ادیان صادق نیست. 

به عبارت دیگر یک محقق قرآنی برای شناخت قرآن که پایۀ اسلام است، نباید از چشم یک مفسر به قرآن نگاه کند و استنباط یک مفسر را نوعی دیوار بین خود و قرآن قرار دهد، در حالیکه او هم مانند هر مفسّری از قدرت استنباط برخوردار است و می تواند نظریات خود را با نظریات دیگران تطبیق و به یک نتیجۀ فردی برسد که آن نتیجه فقط برای محقق معتبر است و بر اساس تعالیم قرآن مسئولیت فردی شخص حکم می کند که مسئول استنباط فردی خود باشد. 

آنچه فهم این موضوع را مشکل می کند، وجود اجتهادِ اقتداری، فتاوی حکومتی، اسلام دولتی، و دولت دینی و دین تاریخی و فرقه های حدیثی و برداشتهای تحکیمی است. که هویت واقعی دین را مخدوش کرده است. 

به نظر می رسد که خانم داوری نحوۀ تحقیق در قرآن را به روشی که قرآن تجویز و توصیه کرده است مورد عمل قرار نداده اند و استنباطهای دیگران را با قرآن می سنجند، حال آن که این نظریات را باید با نظر  خود بسنجند و برای این منظور بایدخود نیز از قرآن نیز استنباطی داشته باشند که این استنباطها را در کنار هم قرار دهند و در پایان کار استنباط ایشان هر چه باشد تنها برای فرد ایشان دارای اعتباراست و این اعتبار زمانی اعتبار اجماعی می گیرد که با دیگر استنباطها تعریف و تعدیل شده باشد. 

خانم داوری یک تفسیر از قرآن نمی دانند و در اشاره به آیه 34 از سوره 4 اینطور برداشت کرده اند که مردان بر زنان حالا به صورتی برتری دارند و به این لحاظ چون تفسیـر این آیه مشکل می شود نمی توانیم تفسیر را از متن آیه جدا کنیم. 

تصور می کنم مقصود ایشان این است که به علت نارسا بودن مفهوم آیه اتکا به آن به تفسیر، اجتناب ناپذیر است و چون تفاسیر متباین هستند بنابر این آشفتگی در فهم قرآن یک امر موجه و معمول است. 

نخست باید گفت که هر کتاب باید از طریق روش همان کتاب تحقیق و تعریف شود. در آیۀ دوم از سورۀ دوم قرآن می گوید: در مفاهیم این کتاب تردیدی وجود ندارد. 

" ذالِکَ الکِتابَ لا رَیبَ فی......" 

نظر خانم داوری این است که این آیه بی اعتبار و غیر قابل تحکیم است و حقیقت این است که قرآن بعضاً کتاب نا مفهومی است که فهم آن تنها در معرکۀ مفسران امکان پذیر است. چنین کتاب بی اعتباری نمی تواند مورد استناد ایشان قرار بگیرد که مفسرین آن نظری کاملاً مغایر و مباین با نظر ایشان را دارند. زیرا آنها معتقدند که قرآن متنی مقدس است و خانم داوری معتقدند که فقهی مبهم و نامفهوم است و افلیجی است که برای سفر در تاریخ باید با عصای تفسیری حرکت کند.( یعنی لغت به لغت آیاتی که برای خانم داوری ابهام آور است چنین است). 

الَرجّالُ  یعنی مردان قَوّامونَ = نگاه داران – حمایت کنندگان – هویت دهندگان – پایداران و پاسداران و محافظین زنان. 

قَوَمَ ریشۀ ثلاثی مجرد قواّم می باشد. این واژه در 22 مشتق 666 بار در قرآن تکرار شده است. مشتقات معروف آن اقامه ، استقامت، مستقیم، مقام، مُقام، مقیم، تقویم، قائم، قیّم، قیّوم، قوام، قوّام و قیامت است. 

مفاهیم معروف این واژه به زبان فارسی : ایستادن، برخاستن، استقرار، برپاداشتن، سازمان دادن، ساختن، نگاه داشتن، محافظت کردن، با استقامت ایستادن، برقرار کردن، برپاخاستن، برجاماندن، ایستادگی کردن، راه با استقامت، خیزش، مناسب و درخور، معتدل بودن، حمایت کردن، سرپرستی کردن، مقابله کردن، قومیت و هویت قومی داشتن، اهلیت و اهل چیزی شدن، اتحاد هویت حاصل کردن، جامعه و جامعه سازی، رستاخیز، راه راست، راه درست، Sustainer به معنای حامی و نگاهدار، جایگاه اقامت، محل اقامت، موقعیت و منزلت، موضع و مرتبه، ایستاده بودن، قومیت بخشیدن (تقویم) ساختن، دوام، ابدیت، مکان اقامت و چندین واژه دیگر است. 

به طور خلاصه می توان گفت مردان بر زنان قواّم باشند مفهوم این آیه از نظر دستوری مفهوم امری دارد. یعنی مردان برزنان باید قواّم باشند. باید دانست که حالت وجوب در تعریف یک موضع تحقق یک وظیفه و یک مسئولیت است نه تعریف یک امتیاز. بخاطر این که امر دارای اجبار در انجام یک وظیفه است نه تعریف یک امتیاز.  

به بیانی دیگر مردان موظف به رعایت مسئولیت قوامیت در مقابل زنان هستند. 

نکته دیگر این که در اینجا مردان در مقابل ازدواج قرار نگرفته اند بلکه در مقابل نسا در تعمیم قرار گرفته اند. یعنی به صورت نوعی، مردان دارای مسئولیت قوامّیت نسبت به همۀ زنان هستند...... و این امر(قوّامیت) به این لحاظ است و یا تعریف قوامیت و علت وجودی آن این است که به لحاظ آن خدا بعضی را بر بعضی فضیلت بخشیده است. 

فضیلت یکی از مشتقات ثلاثی مجرد فَضَلَ در زبان عربی است. این واژه 104 بار در چهار مشتق در قرآن تکرار شده است. و معنای آن برتری، امتیاز، سرریز، بالاتری، استفاده، هدیه، عنایت، انتفاع، نعمت، منّت، کرامت، احترام، افزایش، زیادت، تفاوت، چیزی را بر چیزی افزودن، ترجیح، تحفه، توان و چندین واژه دیگراست. 

فضیلت در بُعد فعل یک فعلِ لازم است که مفهوم آن در تسرّی فعل به مفعول قطعی می شود. به عبارت دیگر فضل و فضیلت بدون پسوند تفضیلی قابل تعریف نیست، مثل این که می گوئیم فلان شخص فاضل است که اصطلاحاً می دانیم مقصد فضیلت در علم نسبت به دیگران است. یعنی علم او از علم دیگران بیشتر است.  

به طور کلی فضل به معنای اضافی است. مثل پاسخی که بیش از سئوال پاسخ گوید. در قسمت اضافی فضولی نامیده می شود. یعنی پاسخ او بر پاسخ واجب فضیلت داشته است. 

در این آیه می گوید: علت احالۀ قوامیت به مرد، تعلق فضیلت بعضی به بعضی دیگر است و نوع فضیلت را مشخص می کند و می گوید این فضیلت به لحاظی تحصیل می شود و یا علت وجودی این فضیلت نوعاّ به لحاظ انفاقی است که بر مردان تکلیف شده است.   

انفاق به معنای پرداخت مال و امکان تا جائی که بین انفاق کننده و انفاق شونده تساوی برقرار شود. یعنی مردان آنقدر از امکانات و امتیازات خود به زنان بدهند تا هردو در موضع معادل قرار گیرند. به عبارت دیگر فضیلت مرد بدان علت و بدان مقصد است که از اموال خویش آنقدر در راه حمایت و حفاظت زن بپردازد تا هر دو در مقام برابر قرار گیرند و در آن حالت مسئولیت مرد به انجام می رسد. 

به نظر می رسد که این نمونه کار تحقیقاتی را خانم داوری مقرر کرده که قبل از طرح این آیه انجام می دادند و بی جهت در معرکۀ بی پایان مقاطع آشفتۀ تاریخ سرگردان نمی شدند. 

 

هر چه گویم که مرا با تو سرو کاری نیست  

در و دیوار بگوید که سرو کاری هست 

 

آقای علیجانی در این مصاحبه در ارتباط با این سئوال که در بعضی از آیه ها حقوق زن و مرد مساوی است و در دیگر آیات این حقوق(به زعم شرکت کنندگان) برابر نیست. این گونه توجیه کرده اند که قرآن دارای ناسخ و منسوخ است. یعنی برخی ازآیات برخی دیگر را نسخ می کنند. 

ریشۀ ثلاثی مجرد نَسَخَ به معنای ابطال، نابود کردن، اسقاط، بی اعتبار، پاره کردن ، پنهان کردن، دور کردن، جابجا کردن، رونوشت ساختن، از نو نوشتن، نفی کردن،..... می باشد. 

تنها 4 آیه در قرآن به نسخ اشاره می کند:  

سوره 2 آیه 106  : 

ما نسخ نمی کنیم هیچ آیه ای را و یا موجب فراموشی هیچ آیه این نمی شویم مگر آنکه آیه ای بیاوریم ( یکی ) بهتر از آن یا هم سنگ آن (مثل) آیا نمی دانی که خدا بر همۀ چیزها (قدر) قدیر است؟ 

سوره 22 (حج) آیه 52  : 

پیش از تو هیچ رسولی و یا نبی ای نفرستادیم چون قرائت را آغاز کرد، شیطان در خواندن او اخلال میکرد. آنگاه خداوند اثرالقای شیطان را نسخ می کند و سپس خداوند آیات خویش را استوار می دارد و خداوند دانای حکیم است. 

 

سوره 45 ( جاثیه ) آیه 29  : 

و این کتاب ما است که به راستی بر شما منطق (گواهی) می دهد. ما استنتاخ می کنیم ( نَستَنِخُ) یعنی ما نسخه برداری می کنیم یا ما ثبت می کنیم و یا آمار نگاه می داریم از آنچه عمل کرده اید و انجام داده اید. در اینجا از ریشۀ نَسَخَ به عنوان نسخه برداری و ثبت وقایع استفاده شده است.  

 

سوره 7 ( اعراف ) آیۀ 154  : 

و چون خشم موسی ساکت شد (خاموش شد) الواح را بر گرفت و در نسخۀ آن برای خدا ترسان رهنمود و رحمت بود. 

: ( وَ فی نُسختَها ).... یعنی در آن دو نسخه که در اینجا از مشتق نسخ به عنوان نقش و نوشته و کتیبه استفاده شده است.  

در آیه 106 از  سورۀ 2 به هیچ عنوان اشاره به وقوع نسخ و فراموشی در قرآن نمی کند و اشاره به آیات الهی قبل از قرآن است.  

 

یعنی آنچه از آدم تا شروع رسالت خاتم از آیات الهی از طرف خدا بر انسان نازل شده مجموعاً به قرآن منتقل شده و آنچه از آن مفقود و بی اثر و یا دچار فراموشی شده، عین نسخ آن و یا مفیدتر از آن در قرآن بازگوئی و بازسازی شده است. و در متن آیه ارتباطـی بیـن نَسخ بـه آیـات قـرآن اشـاره نمی شود. مطلب دیگر این که نسخ در این آیه در ردیف فراموشی گذاشتـه شـده. یعنـی از منسـوخ نفی وجود شده. پس چگونه است که هنوز منسوخ یک ناسخ در قرآن موجود است و اگر منسوخ موجود نیست ناسخ چگونه در تطبیق با عدم شناسائی می شود؟ البته این اشتباه مکررّاً در تاریخ تکرارشده و هر کس از وحشت ملامت راه بی منطق دیگران را دنبال می کند. 

آقای علیجانی می گویند: در یک جای قرآن حقوق زن و مرد را مساوی اعلام کرده است که این آیات منسوخ آیات دیگری شده اند که آنها را ناسخ می نامند. آنها آیاتی هستند که بر عکس این آیات تساوی حقوق زن و مرد را مردود می شمارند. ( آفرین به این قرآن والبته صد آفرین به این مفسّر قرآن!). ایشان حتماً و قطعاً در ارتباط با چنین ادعای شگفت آوری که عرضه کرده اند موظف هستند که آیات منسوخ و ناسخ را نام گذاری و معرفی کنند، که کدام آیه است که ناسخ یا منسوخ شده و توجه داشته باشند که تناف و تخالف آیات، بفرض وجود، مفهوم ناسخ و منسوخ نمی دهد و به تناسخ و تباین با یکدیگر متغایرند. یعنی یک آیه ممکن است مباین با آیۀ دیگر باشد اما لزوماً ناسخ آن نیست.  

آقای علیجانی به صورت مع الفارغ وارد موضوع جدیدی می شوند و بدون ارتباط با مطالب قبلی، اشاره به آیاتی می کنند که به عقیدۀ ایشان در زمان خود لازم و معتبر بوده. اما در این زمان موردی نداردو به این ترتیب به محدودیت انتفاع قرآن در بخش معینی از تاریخ اشاره می کنند. به این معنا که اعتبار قرآن و لزوم وجود آن محدود به یک دورۀ معینی از تاریخ است که البته بعد از آن حتماً کتاب دیگری رفع این نقیصه را به عهده خواهد گرفت؟!  

علت این که در قرآن خدا خوابش نمی برد این است که به موجب تورات، در روزهفتم خلقت، تمام روز به خواب رفته بوده است! می دانیم که در تورات خدا تا شش روز به خلقت اشتغال داشته و روز هفتم بی حال می شود و به خواب عمیق فرو می رود.؟! 

همچنین موضوع خانوادگی بودن خدا و یا جسمیت داشتن خدا یک موضوع جزئی نیست. خدا می تواند پدر مسیح شود و خدا می تواند با یعقوب کشتی بگیرد و اگر ملزم به داشتن فرزند نمی شد دارای بیضه نمی بود تا یعقوب آن را بگیرد و بفشارد تا خدا او را به لقب اسرائیل کرامت بخشد!....  

همۀ این موضوعات دارای ریشه های تاریخی است و قرآن با نفی بسیاری از مطالب، اصلاح جعلیاتی را می نماید که در کتب توراتی وارد شده و باعث انحراف عقیدتی در دین یهود می باشد. 

آقای علیجانی اشاره می کند که مفسرین دو نوع نگرش به قرآن دارند، گروهی قرآن را محیط بر تاریخ می دانند، یعنی از عالم مجرد می داننـد و گروهـی دیگر قـرآن را محاط بر تاریخ محسوب می کنند. یعنی آیات قرآن را بیانات محمد می دانند که مقید به تاریخ و معتبر در شرایط تاریخی خود بوده است. 

این نگرش دوگانه به قرآن فاقد هر نوع اعتبار تاریخی وعقیدتی است و تنها تلاشی خطرناک در ایجاد تفرقه و ابهام در تعریف مشخصات یک آئین و یک ایدئولژی است. آقای علیجانی دربارۀ رابطۀ محمد با برده داری سخن می گویند و می فرمایند که برده داری را محمد لغو نکرده است بلکه با توجه به شرایط انسانی آن را تعدیل کرده است. 

برای چندمین بار باید گفت که پیامبر اسلام مجاز و موظف به وضع قانون و یا تحکیم حکم نبوده است مگر آن که تحت تعالیم قرآن و بر اساس تعالیم قرآن تعلیم می داده است. بنابر این یک محقق در درجه اول باید متوجه مبانی تحقیق خود باشد و در تعریف تحقیق از افترای به اصول و مبانی موجود تحقیق را با تبلیغ مُشتبه نکند. 

پیامبر اسلام مطیع آیات قرآن بوده است و نه مُبدع و نه مُصلح آن بوده است. 

در سوره 24 (نور) آیه 33 در مورد برده می گوید: از کسانی که تحت حفاظت و حمایت شما هستند، یعنی بر ایشان دارای قیمومت و سرپرستی قانونی هستید و یا اختیار دار ایشان هستید، هر آینه که ایشان از شما ابتغاء کتابت کردند. 

یعنی از شما خواستند که ایشان را آزاد و مستقل کنید و به ایشان سند کتبی آزادی شان را تهیه وتقدیم کنید، فَکاتَبوهُم پس سند آزادی ایشان را کتباً به ایشان روا دارید و اگر در این امر برای ایشان خیری و صلاحی پیش بینی می کنند از آنچه مال خدا است که به شما عطا کرده است ( که همه چیز مال خداست) به ایشان عطا کنید وافراد تحت قیمومت خود را به کار ناشایست وا مدارید که بهرۀ دنیائی بدست بیاورید. و هر کس ایشان را اجبار کند، بداند که خداوند با توجه به اکراهشان هنوز هم غفور و رحیم است. 

قصد من این نیست که این مقاله را به تدریس قرآن تبدیل کنم، اما محققین باید مراقب اصالت تحقیقات خود باشند و این پایۀ مهم علمی و اخلاقی را متزلزل نکنند. 

 

00 : 29  

 خانم داوری در مورد تشابه احکام قرآن با تورات به موضوع تشابه حجاب و تشابه تعدد زوجات و سنگسار، چشم در مقابل چشم... 

ایشان اظهار نمودند که در اسلام و یهود شباهت قوانین مدنی و کیفری حیرت آور است و بعد اشاره کردند که ریشه قوانین یهود و اسلام در قوانین و متون هامورابی به صورت شباهت عینی و حیرت آور دیده می شود.  

خانم داوری در مورد قوانین قصاص و شباهت آن به یکدیگر و همینطور به وجود تشابه آن با قوانین هامورابی، اشاره به عینیت کردند. حال آنکه قوانین قصاص در اسلام قوانین سقفی و محدود به حد تعیین شده در قانون است. در حالیکه در قوانین همورابی و یهود، قوانین کیفری امر به وجوب قانون و الزام در اجرای آن دارد. 

 

به عبارت دیگر قوانین کیفری در آئین یهود و همورابی اشاره به نوعی جرم اجتماعی اشاره می کند که رضایت قربانی در تغییر مجازات مجرم بی تفاوت است، حال آنکه در اسلام جرائم مشمول قاعده قصاص و نوعاً یک جرم خصوصی و شخصی تلقی می شود و به همین مناسبت به قربانی و یا نمایندگان قربانی این اجازه داده می شود تا در تخفیف قصاص و معاوضه به مثل آزاد باشند. 

اثبات این امر انقلابی و مهم از این طریق اثبات و استنباط می شود که در قرآن اولاً : اشاره می کند که این حدود خداست و از حدود خدا تجاوز نکنید. و ثانیاً علاوه بر عنایت اختیار به قربانی در تخفیف و یا بخشش قویاً به قربانی توصیه گذشت و بخشش از حق خصوصی او را می نماید و میگوید اگر دوست دار و محب خدا هستید مجرم را مورد عفو و بخشایش قرار دهید. 

به این لحاظ است که در قرآن دامنۀ جرائم شخصی بسیار گشاده و گسترده است و حق بخشش و توصیه عفو به شخص قربانی و یا اصحاب حق می شود. عملاً گفته شده است که کسانی که در امر قصاص اصرار به اعمال می کنند دوست دار خدا نیستند. 

از دیدگاه حقوقی تفاوت بین جرائم قصاص و جرائم عمومی بسیار وسیع و پیچیده و قابل تحلیل و مطالعه است اما آنچه لازم به تذکر است عدم وجود شباهت در قوانین تنبیهی در ارتباط با جرائم عمومی و خصوصی بین اسلام و یهودیت است. 

در قوانین هامورابی گفته شده است که زنان مردان آزاد و زنانی که به معبد می روند باید موی سر خود را بپوشانند و فاحشه گان و بردگان از پوشاندن سر محروم هستند. به عبارت دیگر پوشش سر در هامورابی برای حفظ طبقه اشراف و نمایش و معرفی طبقه برتر جامعه است و در واقع نوعی علامت تشخص است و همچنین ارتباطی با موضوع اخلاق و حفظ حرمت انسانی و حفظ امنیت جامعه را شامل نمی شود. 

گفته شد که زنان یهود قبل از ازدواج نباید موی خود را بپوشانند و بعد از ازدواج مجبور به پوشش موی خود هستند. در حالیکه این قانون مربوط به سن ازدواج است و نه مربوط به فعل ازدواج. 

در مورد قانون حجاب در اسلام خانم داوری اشاده کردند که زنان باید موهای خود را از مردان بپوشانند. 

اولاً در قرآن حتی برای یکبار هم واژه مو که در عربی ( شار) نامیده می شود نیامده است و تنها یکبار واژه مو در مورد حیوانات آورده شده است 

 

دوم اینکه در اسلام نه پوشش سر اشاره شده است و نه پوشش موی سر، بلکه حکم اسلام درقرآن اشاره به پوشیدن سینۀ زنان است و توصیه می شود که زنان بخشی از لباس معمول آن زمان را، که سربند بوده تاروی سینه فرو بیاورند و این قانون برای همۀ زنان بالغ حکم است و به هیچ عنوان در رابطۀ با مردان مختلف در جامعه، تفاوتی در این قانون وجود ندارد. 

یعنی به عنوان مثال یک دختر مجاز نیست که سینۀ خود را در مقابل پدر و یا برادرش باز نگهدارد. و این قانون پوشش سینه تنها در دو زمان برداشته می شود، در اظطرار و در محرمیت.  

تصور می شود در مورد نمایش زنیت و زیور در ارتباط با سن و خویشاوندی، با موضوع حجاب اشتباه کرده اند. نکتۀ دیگر این که در قوانین هامورابی و یهود به ترتیب، حجاب برای اشرافیت و پوشش مو مطرح شده است که هیچ کدام از آن مقصد قرآن نیست و در این مورد اشاره ای نشده است. بنابر این برخلاف آنچه خانم داوری فرموده اند، در این زمینه تشابهی بین اسلام و یهود و همورابی وجود ندارد. 

اساساً حجاب در اسلام، موضوع پوشش متفاوت است. پوشش و لباس در اسلام، تابع دو قانونِ نظافت و نزاکت است. حال آن که حجاب فـراسـوی پوشش است و مـربوط بـه موضـوعـات متعددی می شود که در هر حال تعیین کننده نوع رابطه و تعامل در جامعه بین همۀ افراد است و موضوعاتی مانند اخلاق، عدالت، امنیت و به طور کلی حفظ حقوق و شناخت مسئولیت را شامل می شود. 

به بیان دیگر، حجاب در اسلام بر اساس ضوابطی است که اجرای آن در جامعه موجب استقرار عدالت و امنیت و اخوت و اتحاد بین افراد جامعه می شود و به هیچ عنوان موضوع حجاب دراسلام برای محدودیت و یا اثبات اشرافیت نیامده است. 

خانم داوری اشاره کردند که شباهت قوانین در متون دینی و غیر دینی نمی تواند مورد قبول معتقدین به دین باشد و به این ترتیب، نوعی محدودیت و انحصار برای دین قرار داده اند در حالیکه وحی نوعی وصول معرفت درذهنیت فرد است. و این ذهنیت می تواند با تربیت و تعلم دریافت کننده معارف معنوی و ضوابط اجتماعی باشد. 

قوانین زائیدۀ نیازهای جامعه می باشد و عقل وتجربه و ذهنیتِ پویای انسانی دارای قدرتی است که برای ایجاد امنیت و عدالت، قانون وضع می کند. در جوامع بشری افراد به لحاظ آن که از یک نفس واحد آفریده شده اند و دارای سرشت واحد هستند در بعد فطری و ذهنی با زمان و مکان در ارتباط هستند و تشابه قوانین مبین تشابه نیازهای جامعه می باشد. در این مورد، وحی و ذهنیت و تجربه هریک متأثر از دیگری است. بنابراین از دیدگاه معتقدین به دین، شباهت وحی با معارف بشری ( برخلاف آنچه خانم داوری می گویند) دلیل بر اعتبار وحی است.  

 

خانم نیکنام در پاسخ خانم داوری اشاره کردند که قوانین ده فرمان مطلع و در عین حال مکمل قوانین همورابی می باشد که فرمایش ایشان کاملاً صحیح است. 

آنگاه ایشان به قانون قصاص اشاره می کنند و شهادت می دهند که چنین قوانینی بر اساس اجبار و حکم در تورات وجود دارد. اما به هیچ وجه این قوانین اجرا نمی شود و این به خاطر آن است که فقیهان یهودی حکم به منع آن داده اند که این نوعی تخلف و سر پیچی از قوانین دین در بعد اصالت آن است. اما تاریخ  غیر از این می گوید که این قانون در عصر مسیح مشروطاً ملغی می شود. 

برداشت خانم نیکنام از قانون قصاص از متون اصلی بسیار متفاوت است و قوانین جزائی بخشی از احکام هر دین محسوب می شود و احتساب احکام و انتساب آنها به متون متشابه دین اشتباه به نظر می رسد و مجری قانون مجاز نیست که به مصوبات نگرش فلسفی داشته باشد و یک متن مسجّل جزائی را با تعابیر متشابه مقالطه نماید. اگر قصد قانون گزار عدالتِ در مجازات بود، یکبار  این واژه می بایست در متن قانون می آمده است و با جواز آن در تعدیل و تعبیر ذکر می شده است و یا مانند قرآن به سقفی بودن آن اشاره می شده است. 

در مورد حجاب خانم نیکنام اشاره فرمودند: که موضوع حجاب در اصل دیـن یهود موجود نمی باشد. که این امر صحیح نیست و قطعاً در تورات موضوع پوشش مطرح شده است. 

یکی از مشکلات بزرگ تحلیل و شناخت معارف دینی، در تشخیص این امر است که فقه و اجتهاد و سنت تا کجا و تا چه حدی مجاز به ایجاد تغیرات و تعدیلات است؟ اگر حکم پوشش در تورات آمده باشد فقه یهود مجاز به تغییر و القای آن نیست مگر آن که این تغییر و تعدیل در اصل قانون مجاز باشد. 

دقیقه 40 : 

آقای علیجانی فرمودند پیامبران اصلاح طلب بودند و برای انقلاب نیامده بودند. البته هر انقلاب اصیلی به نیّت ایجاد اصلاح واقع می شود، اما پیامبران به مناسبت مأموریتی که داشتند، نمی توانستند موضوع انقلاب را کنار بگذارند و از کاربرد آن محروم باشند. همۀ ادیان ابراهیمی، حکم به عدالت و اصلاح جامعه داده اند. و این هر دو کمتر بدون انقلاب امکان پذیر است. 

به عنوان مثال: بین جامعۀ برده داری مصر و حق حیات یهودیان در مصر و حقِ حیات ایشان مهاجرت از مصر حتماً یک تفاوت انقلابی بوده است. یعنی انسانی که تا دیروز ارزش جمادی و کالائی داشته، امروز دارای حق حیات و حق عدالت و امنیت است. 

موسی بعد از ابراهیم، انقلابی ترین پیامبر عصر خود بوده است. وقتی ابراهیم طغیان به خدا را تبدیل به تسلیم به خدا می کند پای در آتش می گذارد، این یک انقلاب است! و اینکه محمد به یک جامعه فئودالی و مالک انسان وظالم فرمان استقرار عدالت می دهد وانسانی را که در مالکیت انسانی دیگر است و فاقد حق حیات است دارای حق حیات وحقوق برابر اعلام می کند و در یک جامعۀ ستمگر بی عدالت بلال حبشی و سید قریشی از حق مساوی برخوردار می شوند و همۀ انسانها دارای نقش مشترک و سرشت واحد می گردند و وقتی که تنها دین توحیدی دین استقرار عدالت نامیده می شود وحیات عدالت به مرگ ظلم مشروط می گردد، این جز انقلاب چه می تواند باشد؟ 

آقای علیجانی در اثبات این نظریه که دین در مسیر اصلاح است و نه انقلاب به متونی اشاره می کنند که اصالت آنها لااقل از دید قرآن که ایشان معرف آن هستند، مردود است و هرگز قرآن داستان جنایت زن در خلقت را نمی پذیرد. بنابراین قبول یک امر مجحول به عنوان پایۀ اصالت یک دین و اتکا به آن برای استدلال موضوع اصلاحات تدریجی، صحیح به نظر نمی رسد.  

از دیدگاه یک مسلمان و معرف قرآن هر بخش از داستان خلقت که با تعاریف آن در قرآن مغایر باشد، نوعاً از درجه اعتبار ساقط است. 

اساساً موضوع ناسخ و منسوخ که اشتباهاً وعموماً تعبیر به متون قرآنی می شود، مربوط به همین متون غیر قرآنی است که قرآن ناسخ آن است و آیات مغایر را منسوخ  نهایتاً مردود می داند. بنابراین نباید منسوخ قرآن مبنای اثبات ادعای اصلاح تدریجی در مأموریت پیامبران باشد. آقای علیجانی بدرستی به اصالت وجود حجاب اشاره کردند و در واقع اعتبار حجاب را به اکتساب مقصد قانون گذار موکول نمودند که کاملاً صحیح است و برای تنفیذ اهداف اصل حجاب موضوع عرف مطرح می شود و عرف در هر جامعه متفاوت است. اما هدف و نتیجۀ حجاب ویا اثرعرف باید اشتراک ارزش در امر حجاب باشد و به قول قرآن معروف باشد. 

 

خانم داوری دربارۀ حجاب در اسلام اشاره کردند که حجاب مربوط به پوشیدن بدن زن است. همچنین اشاره کردند که در همۀ جوامع بشری، شرارت زن قبول شده است. در مورد سوم ایشان فرمودند که حجاب به منظور توقف تهدید وجود زن و ایجاد امنیت برای جامعه می باشد. 

اولاً حجاب در اسلام مربوط به پوشش زن به صورت انحصاری نمی شود. حجاب در اسلام برای زن و مرد برای حفظ اخلاق و امنیت و رفاه جامعه و ایجاد اتحاد پویا و سازنده در جامعه بشری است و حجاب در حقیقت مراقبت از حوزه اخلاق و جلوگیری از گسستگی جوامع بشری و استمرار امنیت و ارزش انسانها است. همچنین فرمودند که در همۀ جوامع بشری شرارت زن قبول شده است. قطعاً در جوامع اسلامی چنین نیست، ودر بخش آفرینش زن، به هیچ عنوان به شرارت زن اشاره نشده است بلکه به نوعیت امکان طغیان واستعداد عصیان در نوع بشر اشاره شده و اتهامی در این موارد بر زنان وارد  نشده است. 

همچنین فرمودند که به نظر جوامع، از نظر تاریخی، حجاب برای جلوگیری از تهدید زنان بوده است که تصور می کنم مقصد ایشان تهدید ناشی از جاذبۀ جنسی زنان بوده است که موجب عدم امنیت در جامعه می گردد. 

بدین ترتیب خانم داوری چنین استنتاج کرده اند که جاذبۀ جنسی زن در تاریخ نوعی شرارت تلقی شده است که اولاً این امر عمومیت ندارد و ثانیاً در اسلام چنین نگرشی در رابطۀ علّی با حجاب وجود ندارد. ایشان فرمودند که متن قرآن دربارۀ حجاب مبهم است. حال آن که قرآن می گوید به مردان و زنان بگوئید که در یکدیگر خیره منگرند و به زنان بگوئید تا پوشش سرانه خود را تا پائین گریبان (یعنی پستانها) پائین بیاورند و این هیچ نوع ابهامی را شامل نمی شود. 

موضوع دیگر: پوشش زینت است که اشاره به جاذبه های جنسی انسان است که از حد تعادل و اخلاق خارج می شود و برای جلوگیری از این اخلال باید نمایش و بروز این عوامل تابع قوانین عرفیِ هم زمان باشد. و این امر مترقی یعنی حق قانون گذاری در موضوع حجاب در انحصار اسلام نیست و هیچ جامعه ای در هیچ زمانی در تاریخ وجود نداشته وندارد که در مورد حجاب و محدودیتهای پوشش قانون نداشته باشد. 

در همین کشور آمریکا تصور می کنم تا سال 1924 هیچ زنی حق نداشته دامن بپوشد که  کوتاه ترازدو اینچ بالای زانوی او باشد و عکسهایی موجود است که مأمورین پلیس در سواحل دریا با متر این فاصله را اندازه می گرفتند ومتخلفین را روانه زندان می کردند. اما نام این کار ابهام نیست. قانون گزاری بر حسب نیاز جامعه در تابعیت از اخلاق های جامعه می باشد. حتی امروز هم در همین کشور قوانین حجاب با تعدیلاتی موجود و معتبر است.  

خانم داوری به سن حجاب اشاره کردند و اظهار کردند که در قرآن سن حجاب سن بلوغ است. البته در قرآن هرگز چنین حکمی نیامده است و موضوع حجاب تابع اثر حجاب در تأمین اخلاق است. ولی البته تعبیر حجاب به سن بلوغ امر صحیحی به نظر می رسد. اما موضوع بلاغ و حدود آن و تشخیص آن موکول به ضوابطی است که باز باید بگوئیم به قوانین جامعه و عرف جامعه و ارزشهای اخلاقی جامعه و انعکاس جاذبه جنسی در جامعه مربوط می شود. 

دقیقه 45: 

خانم نیکنام اشاره کردند که در یهودیت دختر دارای حق جهاز است و فاقد حق ارث. این قانون در تورات وجود ندارد و صرفاً در تلموذ به آن اشاره شده است و مربوط به فقه یهود می شود و دارای اصالتِ توراتی نیست. 

باید توجه داشت که احکام فقهی و آنچه به نام قانون از اجماع مورد قبول قرار می گیرد، چنانچه در راستای احکام اصیل باشند، دارای اعتبار هستند و همینطور قابل تغییر هستند و اموری که مستقل از اصالت این باشند و به طور مستقل از دین قابل تقنین و قابل تغییر باشند اساساً حکم و یا قانون دینی تلقی نمی شوند و قانونی هستند که تابع آراء مردم است و ربطی به دین ندارد.  

یکی از بزرگترین اشکالاتی که در موضوع زن در اسلام و یهودیت مطرح می شود، تداخل بی سامانِ عرفِ دین و فرهنگ دین و اصالت دین و تاریخ دین و تحریفات در دین است که استنتاج از موضوع دین را بسیار دشوار و مبهم می نماید. 

دقیقه 47 : 

آقای علیجانی در مورد ارث در اسلام به اجرا قانون در قرن 18 در هند اشاره می کنند و یکباره به دوران قبل از اسلام می روند و سنت اعراب را در ارث بری زنان یاد آور می شوند که تعبیر آراء ایشان را بسیار دشوار می کند. 

در قرآن ارث بردن زنان حرام اعلام می شود و این که در آیۀ بعدی گفته می شود به مردان که وصیت کنید، در متن قرآنی اثبات این امر ممکن نیست. یعنی ما نمی توانیم اعلام کنیم که این حکم مربوط به مردان می باشد و زنان در آن سهمی ندارند ولی حکم عام است هم مربوط به مرد وزن است. موضوع دیگر تفاوت وصیت و ارث است. وصیت یک حکم است که افراد قبل از فوت تکلیف مالکیت خود را معین کنند و وصثت در قرآن همیشه ا باقیماندۀ اموال، بعد از کسر دیون مجاز و معتبر است. اما قانون ارث کاملاً مجزا از قانون وصیت است و قانون ارث عبارت از ضوابطی است که تنها زمانی نسبت به تعین مالکیت اموال متوفی حکم می کند که قانون وصیت در میان نباشد. یعنی در مقابل قانون وصیت، قانون ارث قرار ندارد و اگر شخص وصیت کرده باشد اساساً قانون ارث مطرح نمی شود مگر آن که شخص نسبت به بخشی از اموال خود وصیت کرده باشد و تعین تکلیف مازاد را موکول به شمول قانون ارث نمی باشد.  

تفکیک و تشخیص قانون ارث از قانون وصیت بسیار حیاتی و خطیر است و متاسفانه در اکثر جوامع رابطۀ بین این دو کاملاً مفهوم و رعایت نمی شود. در قانون وصیت، وصیت کننده مجاز به وضع قانون ارث در ارتباط با اموال خویش است وبر حسب شرایط وعرف اقدام به تقسیم اموال خود نمی کند و چنانچه وصیت ننماید چنین استنتاج می شود که قانون ارث را پذیرفته است.  

آنچه در این مباحث قابل نقد وبررسی است تداخل ارزیابی و تعریف شرعیات اصیل دینی با فقهیات اجماعی ادیان است که فقه و اجتهاد اساساً تابع شرایط و عرف زمان است و اجتهادی معتبر است که انتساب و اتکاء آن به اصالت دین مستند و معتبر باشد.  

پایه های دین را باید در متون اصلی دین جستجو کرد و اعتبار آراء فقها را در تطبیق با شرایط زمان و تحقق استناد آنها به اصالت دین می توان پذیرفت و آن چه خارج از این قاعده باشد فاقد اعتبار در اصالت دین و فاقد ارزشهای عرفی است.